يادداشت‌‌هاي جواهري



در باره حجاب و به ويژه حجاب اجباري دو اشتباه و خلط صورت گرفته است:


 


1. حجاب اجباري مساوي با گرفتن چماق به دست و ضرب و زور است؛


2. حجاب اجباري نيست چون پيامبر ص از زور براي اجراي قانون حجاب استفاده نکرد.


اين دو خلط و اشتباه در سخنان بسياري حتي کارشناسان ديده مي‌شود. اما توضيح بسيار کوتاه در هر دو مورد،‌ البته تفصيل مطلب را در مقاله «مهندسي حجاب در عصر نبوي » آورده ام.


پاسخ 1. اثبات حجاب اجباري- بدين معنا که حکومت اسلامي در برابر حجاب مسئوليت دارد و بايد آن را اجرا کند - يک مسئله است و چماق به دست گرفتن يک مسئله ديگر است. حکومت اسلامي مي‌تواند ابتدا از تشويق و محدود کردن امتياز استفاده کند،‌ بعد به رفتار تنبيهي شديدتر برسد؛ براي مثال، شرط برخورداري از کارمندي شرکت‌هاي دولتي و ادرات را منوط به رعايت حجاب کامل کند و مانند آن و در صورتي که بر برخي فايده نکرد اخراجشان نمايد و در مورد غير کارمندان، از عوامل ديگر بازدارنده استفاده کند.


پاسخ 2. فرق است بين اين که بگوييم: پيامبر ص براي اجراي حجاب اجباري از ابزار تنبيهي قوي استفاده نکرد چون به چنين ابزاري نياز پيدا نکرد و بين اين که بگوييم پيامبر ص با اين که نيازمند استفاده از ابزار تنبيهي براي اجراي حجاب اجباري بود،‌ با اين حال از آن‌ها استفاده نکرد. از اولي نمي‌توان استفاده کرد که پس حجاب اجباري وجود ندارد ولي در برابر فرض دوم ممکن است برخي چنين  استفاده‌اي بکنند. البته نگاه ما صرفاً قرآني است وگرنه ادله ديگري بر وجوب اجبار و اام به ججاب کامل وجود دارد.


نگارنده معتقد است که شرايط پيامبر ص مانند فرض نخست بود و تفصيل بحث را در مقاله مهندسي حجاب در عصر نبوي آورده‌ام.


همه مراکز علمي خواسته يا ناخواسته از القابي براي شناسندن رتبه و جايگاه نيروهاي علمي خود بهره مي‌برند. مدارس  و دانشگاه‌ها از عناوين ديپلم، ليسانس، فوق ليسانس، و دکتري استفاده مي‌کنند. مربي، استاديار، دانشيار،و استاد نيز عناويني است که براي افرادي که در مراکز علمي اعم از دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشي مشغول خدمت‌اند، به کار مي‌روند و هر يک نشان از رتبه علمي خاصي دارند. در مراکز نظامي نيز يک سلسله نشان‌ها و عناويني وجود دارد که متمايز کننده اشخاص بر حسب دانش و تجربه و سابقه خدمت آن‌هاست. در مراکز علمي حوزوي نيز از گذشته عناويني مرسوم بوده که عبارت‌اند از: ثقة الاسلام، علامه، ،‌ شيخ، ملا، محقق، حجت الاسلام، حکيم، معلم  و جز اين‌ها. گذر زمان در عناوين حوزه  علوم ديني تغييراتي ايجاد کرد و برخي عناوين کاربرد خود را از دست داده و برخي ديگر که زماني براي عالي‌ترين رتبه‌هاي علمي به کار مي‌رفتند، به رتبه‌هاي پايين‌تري تنزّل کردند (مانند ثقة الاسلام که مثلا براي مرحوم کليني- اعلي الله مقامه- به کار مي‌رفت، امروزه اگر به ندرت به کار رود، وصفي براي طلاب مبتدي است.)


 


 


 


عناويني که امروزه در حوزه‌هاي علمي به کار مي‌رود،‌ عبارت‌اند از:‌


طلبه: براي طلاب مبتدي تا حدود پايه 6 (پايان لمعه) و نيز براي طلابي که ملبس نيستند هر چند تا پايه 10 (پايان کفايه الاصول) رسيده باشند.


تذکر: بسياري از اساتيد از باب تواضع براي معرفي خود تنها به عنوان «طلبه» بسنده مي‌کنند؛ بنابراين، طلبه را نبايد عنواني براي گروهي خاص از طلاب به شمار آورد،‌ هرچند غلبه کاربرد  براي طلاب مبتدي است. 


روحاني: وصفي عام است و تنها براي کساني به کار مي‌روند که از لباس روحانيت استفاده مي‌کنند.


حجت الاسلام: براي طلبه ملبس تا پايه 10 و نيز براي طلاب کم سن و سال بالاي پايه 10 .


حجت الاسلام و المسلمين: براي طلاب بالاي پايه 10. 


تذکر1: اگر طلبه‌اي ملبس و در رتبه بالاي پايه 10، مدرک دکتري در يکي از رشته‌هاي دانشگاهي را گرفته باشد،‌ چنانچه هر دو عنوان مورد  استفاده قرار گيرد،‌ از «و المسلمين» استفاده نمي‌شود و  مثلا گفته  مي‌شود: حجت الاسلام دکتر؛ اما اگر فقط از عناوين حوزه استفاده شود،‌ گفته مي‌شود: حجت الاسلام و ا لمسلمين. اين روش در برخي مراکز علمي حوزوي و حوزوي دانشگاهي رعايت مي‌شود. همچنين معمولاً در کنار عنوان «آيت الله» از عنوان دکتر استفاده نمي‌شود.


تذکر 2: حجت الاسلام و  المسلمين عنواني است با دامنه وسيع‌تر از دکتري؛ يعني ممکن است کسي که هنوز به رتبه دکتري نرسيده متصف به اين عنوان باشد و ممکن است کسي که شاگردان بسياري چه حوزوي‌ و چه دانشگاهي‌ در مرتبه سطح چهار (معادل دکتري) يا دکتري دارد (به ويژه در رشته‌هاي غير فقهي) همچنان متصف به اين عنوان باشد. البته معمولا چنين افرادي با کمک وصفي ديگر مانند استاد، فقيه، شيخ و جز اين‌ها از ديگران متمايز مي شوند، هرچند گاه چنين تمايزي اتفاق نمي‌افتد و رتبه علمي شخص همچنان مجهول باقي مي‌ماند؛ بنابراين، در حوزه علميه- تا آنجا که بنده اطلاع دارم- عنواني که معادل دکتري باشد،‌ وجود ندارد و شايد به همين دليل باشد که گاه براي معرفي  حوزوياني که مدرک سطح چهار دارند، از عنوان دانشگاهي «دکتر» استفاده مي‌شود. 


آيت الله: اين وصف بر اجتهاد شخص دلالت دارد و معمولا براي کساني به  کار مي‌رود که از کرسي درس فقه و اصول قابل قبولي در حوزه  برخوردارند و تا حدودي به اجتهاد شهره هستند. 


تذکر: متأسفانه در مقطعي برخي که موفق به اخذ سطح چهار مي‌شدند، رتبه خود را به جاي دکتري معادل آيت الله قلمداد مي‌کردند که خوشبختانه اين نوع برداشت منسوخ شده است.


آيت الله العظمي: اين عنوان اگر به کار رود،‌ تنها براي مراجع تقليد است.


استاد: عنواني عام است و معمولا براي کساني به کار مي‌رود که کرسي درس دارند. 


استاد معظم: اين وصف عام براي استاداني است که ساليان طولاني در سطوح عالي به تدريس اشتغال دارند و مي‌تواند در کنار عناوين حجت الاسلام و المسلمين تا آيت الله و گاه آيت الله العظمي به کار رود.


علامه: به اشخاص متبحر در چند رشته علمي غير مرتبط به کار مي‌رود. اين لقب کاربستي بسيار محدود دارد ولي هنوز ملاک مشخصي براي آن تدوين نشده است.


حکيم: معمولا به فيلسوفان شاخص اسلامي اطلاق شده است. 


حکيم متأله: اگر فيلسوفي اسلامي افزون بر فلسفه اسلامي در عرفان نيز ورود کافي داشته باشد، متصف به متأله  مي‌شود.


افزون بر عناوين فوق، اوصافي نيز وجود دارند که معمولا متناسب شخص به کار مي‌روند: دانش‌پژوه، دانشور، انديشمند، دانشمند.


در حوزه‌هاي علميه حتي دعاها نيز بي حساب و کتاب نيست:


زيد عزه، دام عزه، دامت برکاته، دام ظله، دام ظله الوارف، دامت معاليه.


پيشوندهاي حوزويان نيز خالي از دقت نيستند و به ملاحظه شخص و شخصيت علمي و جايگاه اجتماعي او به کار مي‌روند:


شيخ (معمولا براي اساتيد عرب حوزه‌هاي خارج از ايران به کار مي‌رود.)، جناب،مستطاب، حضرت.


پيشنهادات:


1.  کميته‌اي زير نظر شوراي عالي حوزه علميه قم عهده‌دار تبيين معاني و تعريف و يا وضع القاب جديد و ارائه ملاکات ارزيابي شود تا حوزه نيز مانند برخي مراکز ديگر از آفات عدم شفافيت القاب، سوء استفاده از القاب  و يا  عدم وجود القاب متناسب بابرخي سطوح علمي مصون بماند و در خصوص القاب به استقلال مطلوب دست يابد تا نياز نباشد با ذکر معادل مشخص شود. 


2. جواز تلبس، جواز تبليغ، جواز رسمي برپايي کرسي درس خاص يا سطح خاص، جواز اجتهاد، ايجاد سايتي براي همه حوزويان براي نشان دادن سطح علمي آن‌ها و مانند اين‌ها نيز نيازمند تدبير جدي‌اند



 


در اين پست مي‌خواهم به دو موضوع بسيار مهم که بسياري از خانواده‌ها را درگير کرده، اشاره کنم؛ اميد که جوانان پيش از تصميم براي ازدواج با دقت آن را بخوانند و پيش‌ از ازدواج تدبير لازم  را در نظر بگيرند.


موضوع اول:


1. ن شاغل در حقيقت دو شغله هستند:‌ يک شغل بيرون از خانه و يک شغل درون خانه؛ ليکن چون مردها خانه‌داري را شغل حساب نمي‌کنند، گرفتار چالش‌هاي ذيل مي‌شوند.


2. شماري از ن شاغل پس از چند سال وقتي از دو شغله بودن خسته مي‌شوند،‌ خود را ناگزير در برابر سه گزينه مي‌بينند:‌ الف) مدارا و تحمل که نتيجه آن (در بسياري موارد) شکسته شدن زودرس و کم‌کاري در هر دو شغل يا يکي از آن‌ها؛ ب) رها کردن شغل بيرون از خانه؛ ج) رها کردن خانه‌داري.


شرح الف) نتيجه تحمل، کم‌کاري است که به دليل تعهدات جدي کار بيرون خانه و جذابيت درآمد، به طور طبيعي اين کم‌کاري به خانه سرايت مي‌کند و در غالب موارد ضمن کوتاهي در مسائل شويي، در خصوص اداره خانه و آشپزي و فرزندداري - البته به شرطي که اشتغال خانم بر فرزندآوري او تأثير نگذاشته باشد . - بهترين حالت ياري خواستن از ديگران است. سفارش غذاهاي بيروني يا استفاده از کارگر خانم و يا سپردن فرزند به مراکز نگهداري از اطفال و مهد کودک‌ها بهترين حالت‌هاست  و با اين حال آسيب‌ها و چالش‌هاي هريک از اين‌ها خود جاي بحث و گفتگوي بسيار دارد. در اين حالت، اگر مرد نيز بپذيرد که دو شغله باشد و در خانه نيز مانند بيرون از خانه زحمت بکشد، کمي وضع رو به سامان مي‌گذارد.


شرح ب) اگر شغل بيرون از خانه به نحوي باشد که سابقه در آن مهم نباشد و با رها کردن موقتي آن،‌ امنيت شغل از بين نرود، و يا نوعي انس بين زن و شغل ايجاد نشده باشد (*) غالباً ن شاغل به ترک شغل رضايت مي‌دهند و مشکلي ايجاد نمي‌شود به ويژه اگر شوهر از نظر مالي تمکن لازم را داشته باشد؛ اما اگر امنيت شغلي از بين برود و يا سابقه و بازنشستگي دستخوش آسيب شود، خانمي که سال‌ها به استقلال مالي عادت کرده و فصل طراوت جواني را پست سر گذاشته، به رهاکردن شغل اصلي يعني خانه‌داري نزديک‌تر است تا شغل بيرون از خانه به ويژه اگر محبت شوهر نتوانسته باشد او را به بند بکشد يا خانم خود مالک مسکني باشد و خلاصه لنگ درآمد شوهر نباشد، در اين گونه موارد بهانه ناسازگاري فراهم مي‌شود و بهترين حالت براي مرد گذران زندگي با چاشني ناخرسندي و عدم لذت و بعضاً عزت است!


*. نگارنده کسي را مي‌شناسم که متوّل است و همسرش شاغل. مرد به زن شاغلش پيشنهاد کرده که شغلت را رها کن من همان اندازه که به تو حقوق مي‌دهند، ماهيانه به کارتت واريز مي‌کنم و سابقه رفتاري مرد و درآمد سرشار او پشتوانه صداقت او است، ليکن زن به دليل انس با کاري که سالياني داشته، حاضر به ترک آن نيست و مرد نيز از زندگي خود راضي نيست و در محافل گوناگون شنيده شده که از ازدواج مجدد سخن گفته است.


شرح ج) رها کردن خانه داري نيز صورت‌هاي مختلفي دارد که آخرين درجه آن درخواست طلاق و برهم زدن زندگي است و بهترين حالت براي مرد در اين فرض، طلاق توافقي است که در بسياري موارد نصيب مرد نمي‌شود!


3.  مردي که با زن شاغل ازدواج مي‌کند، از همان اول بايد متوجه سه نکته باشد:


الف) از دست دادن عزّت ويژه‌اي که حاصل از تأمين زندگي همسر است و اين مسئله در قرآن نيز به صراحت آمده است:‌ «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ . ؛ مردان، سرپرست نند، بخاطر برتري‌هايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است، و بخاطر انفاق‌هايى كه از اموالشان (در مورد ن) مى‏كنند».


درصد نگاه و اتّکاي زن به درآمد و دست‌هاي همسر = اطاعت و همراهي بيشتر او از همسر = زندگي شيرين‌تر و انعکاس اين همراهي در رفتار همسر


معادله فوق در بسياري از خانواده‌ها وجود دارد، هرچند برخي از خانم‌ها به دليل ايمان و تهذيب نفس از اين قصه دورند و درآمد نتوانسته آن‌ها را در انجام امور واجب شويي و خانه‌داري سست کند.


مرحوم والد (حجت الاسلام و المسلمين سيدمحمدعلي جواهري) نکته‌اي را در خصوص ن شاغل مطرح مي‌کرد که بسيار جالب و آموزنده است و البته نمي‌دانم منشأ آن روايي است يا خير. ايشان بر اين باور بود که زن رزق مشخصي دارد، قبل از ازدواج خداي متعال از طريق پدر يا غير او و يا حتي به طور مستقيم به او برساند،‌ اما وقتي ازدواج مي‌کند خدا رزقش را به درآمد مرد اضافه مي‌کند و از طريق او برايش مي‌فرستد. حال اگر زن خود شاغل باشد، رزقش به طور مستقيم به او مي‌رسد و تفاوت تنها در زحمت بيشتر زن و عزّت کم‌تر و ناخشنودي بيشتر مرد است.


ب) ريسک در خطر افتادن زندگي در صورت تاب نياوردن همسر شاغل در برابر دو شغل! بنابراين، اگر مردي مي‌خواهد با زن شاغل ازدواج کند، لازم است تدبيرهاي لازم را براي کم‌کردن چنين ريسکي در نظر بگيرد.


ج) جا دارد به يک نکته ديگر نيز اشاره شود- هر چند از مسئله اصلي اين پست خارج است- و آن خطر آثار اخلاقي نامطلوب کار بيرون از خانه براي بسياري از ن شاغل است. ناگزيرم اين بند را به دليل دامنه‌دار بودن آن همين‌جا رها کنم!


موضوع دوم:


شغل بيرون از خانه با رقابت و استرس همراه است. مرد وقتي به خانه مي‌آيد مانند کشتي‌گيري مي‌ماند که از تشک براي استراحت بيرون رفته است. حال اگر زن شاغل و درآمدي داشته باشد، نوعي رقابت بين آن‌ها شکل مي‌گيرد که براي مرد کشنده است. شماري از مردها که تحمل درآمد بيشتر زن را ندارند و مردآنگي خود را در معرض خطر مي‌بينند، تفوق و برتري خود را با زورگويي و اخم و تخم جبران مي‌کنند. در حقيقت ترش رويي آن‌ها حاصل شکست در اين ميدان مبارزه خاموشي است که بين زن و مرد در جريان است و فرصت استراحت نمي‌دهد. در چنين خانواده‌اي غالباً فرسودگي زودتر به سراغ هردو و يا يکي از آن‌ها (غالباً مرد اگر درآمد زن بيشتر باشد) مي‌آيد.


اين مبارزه گاه با درجه و رتبه تشديد مي‌شود. مثلاً اگر زن زودتر از همسرش از استادياري به دانشياري ارتقا ‌يابد و يا در حالي که مرد يک کارمند معمولي است، زن مديريت بيابد. در اين گونه موارد وضعيت روحي مرد وحشتناک است و البته نگارنده اولاً‌ از خداي متعال مسئلت دارم که براي هيچ مردي چنين اتفاقي نيفتد  و ثانياً اگر افتاد، خداي متعال به مرد صبر لازم را بدهد که پاي در مسير خطايي نگذارد  که وضع اخروي او را نيز به مخاطره بيفکند.


اين وضع مي‌تواند بسيار وحشتناک‌تر هم باشد و آن همکار بودن مرد و زن در موسسه‌اي است که مديريتش بر عهده کس ديگري باشد. يکي از دوستان نگارنده که خود کارشناس خانواده و معروف است، براي نگارنده نقل کرد که پسرم با عروسم  که هم‌رشته او است، در دانشگاه آشنا شد و با او ازدواج کرد. بعد از فارغ التحصيل شدن هر دو در يک مؤسسه مشغول به کار شدند. مدتي گذشت من ديدم بين آن‌ها مشکل ايجاد شده و کار به پادرمياني من کشيد. آخر الامر من تنها راه را در اين ديدم که شيفت کاري پسرم و عروسم يکي نباشد و در خانه نيز از کارشان حرفي نزنند!


مثال فوق يک نمونه زنده از وضع اسف‌باري است که بر برخي از اين خانواده‌ها حاکم مي‌شود و گاه متأسفانه تبعات بسيار بدتري دارد که بهتر است وارد آن‌ها نشويم. يکي از رفقاي ما که با همسرش همکارند، مي‌گفت من شده‌ام راننده همسرم و مردم او را بهتر از من مي‌خواهند و . . متأسفانه مثال‌هايي از اين دست کم نيست؛ البته منکر اين نيستم که برخي خانواده‌ها نيز مرد  و زن همکار حداقل در ظاهر از اين مشکلات ندارند و الله العالم.


تذکر:


1. اشتغال خانم‌ها به خودي خود اشکالي ندارد و در برخي موارد مفيد و چه بسا ضروري هم باشد، ليکن اين گونه موارد با فرضي که در اين پست لحاظ گرديد،‌ ارتباطي ندارد.


2. در حديث آمده که جهاد زن خوب شوهرداري کردن است، بنابراين جز در موارد خيلي خاص و در مورد برخي ن که فرصت بيان تفصيلي آن نيست، شغل ن اگر موجب کوتاهي در حسن همسرداري شود، خسران محض است.




حکايت جالب ذيل را طنطاوي از استاد كامل گيلاني  نقل کرده است. کامل گيلاني مي‌گويد: با استاد فنگل- مستشرق آمريکايي- بودم. او با من مراوده ادبي داشت و رأي مرا به دليل صراحت بيانم، در دشواري‌هاي ادبي جويا مي‌شد. روزي آهسته درِگوشم گفت: با توجه به صراحت بيان معروفي که داري، بگو واقعاً به اعجاز [بياني] قرآن باور داري يا مانند مردم در اين باره تقليد مي‌کني؟ بعد هم لبخند معنا داري تحويل من داد! او گمان مي‌کرد تيري انداخته که نمي‌توانم از آن بگريزم. من هم لبخند معنا داري تحويلش دادم و گفتم: براي اين که بتوانيم در مورد بلاغت اسلوبي سخن بگوييم، بايد تلاش کنيم مانند آن را بنويسيم يا از آن تقليد کنيم؛ گفت: بيا تلاش کنيم ببينيم مي‌توانيم مانند قرآن سخن بگوييم يا از آن تقليد کنيم يا خير. گفتم: اگر بخواهيم از وسعت جهنم سخن بگوييم، چه جمله‌اي مي‌گوييم؟ هر دو قلم و کاغذي برداشتيم و نزديک بيست جمله نوشتيم که همگي از اين معنا حکايت مي‌کردند؛ از جمله:




1 . إنّ جهنّم واسعة جدّا.


2 . إنّ جهنّم لأوسع ممّا تظنّون.


3 . إنّ سعة جهنّم لايتصوّرها عقل إنسان.


4 . إنّ جهنّم لتسع الدنيا كلّها.


5 . إنّ الجنّ والإنس إذا دخلوا جهنّم لتسعهم ولاتضيق بهم.


6 . كلّ وصف في سعة جهنّم لايصل إلى تقريب شيء من حقيقتها.


7 . إنّ سعة جهنّم لتصغر أمامها سعة السماوات والأرض.


8 . كلّ ما خطر ببالك في سعة جهنّم فإنّها لأرحب منه وأوسع.


9 . سترون من سعة جهنّم مالم تكونوا لتحلموا به أو تتصوّروه.


10 . مهما حاولت أن تتخيّل سعة جهنّم، فأنت مقصّر ولن تصل إلى شيء من حقيقتها.


11 . إنّ البلاغة المعجزة لتقصر وتعجز أشدّ العجز عن وصف سعة جهنّم.


12 . إنّ سعة جهنّم قد تخطّت أحلام الحالمين وتصوّر المتصوّرين.


13 . متى أمسكت بالقلم وتصدّيت لوصف سعة جهنّم أحسست بقصورك وعجزك.


14 . إنّ سعة جهنّم لايصفها وصف، ولايتخيّلها وهم، ولاتدور بحسبان.


15 . كلّ وصف لسعة جهنّم إنّما هو فضول وهذيان.


تا آخر که به دليل گذشت زمان جز اين‌ها به يادم نمانده است. با تبسمي که از پيروزي حتمي‌ام حکايت مي‌کرد، به او گفتم: اينك بلاغت و اعجاز قرآن بر تو آشکار مي‌شود! گفت: آيا قرآن اين معنا را به شيوه‌اي بليغ‌تر بيان کرده است؟ به او گفتم: ما در قبال آن بسان کودکي بيش نيستيم! با سردرگمي تمام گفت:‌ قرآن چه گفته؟ گفتم: «يَوْمَ نَقولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاَءْتِ وَتَقولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ!» فنگل از حيرت دست زد يا نزديک بود بزند! دهانش باز مانده بود! گفت: راست گفتي! آري، راست گفتي! با تمام وجود اقرار مي‌کنم (و أنا أُقرّر لك ذلك، مغتبطا من كلّ قلبي). . (ر.ک: التمهيد، معرفت، ج 4، ص250)




طلاب پايه 1 الي 4 (و دانشجويان رشته الهيات و علوم مربوط به آن) اگر مي خواهند در آينده جزو نويسندگان و محققان باشند، چند توصيه ساده ولي بسيار مهم زير را در نظر داشته باشند:


1. از همان ابتدا براي خود سير مطالعاتي تعريف کنند؛ يعني مثلا روزي ده يا بيست دقيقه کتاب هايي را مطالعه کنند که لازم است و تا کتابي به طور کامل خوانده نشده، به سراغ کتاب ديگر نروند. بسيار مناسب است که اين زمان تا يک ساعت در روز گسترش يابد. تاريخ اسلام ، ترجمه قرآن، توضيح المسائل جزو دانش هايي است که لازم است حتما پيگيري و کتاب هاي مناسب مربوط به آن ها مطالعه شود. براي انتخاب نوع کتاب بايد به صورت موردي تصميم گرفت و توصيه کلي چندان مناسب به نظر نمي رسد.


گفتني است مقصود از سير مطالعاتي با برنامه ريزي متعارف براي مديريت زمان متفاوت است.


2. براي فراگيري هر علم لازم است کتب مرجع آن علم شناخته شود،؛ براي مثال هنگام مطالعه شرح سيوطي لازم است حداقل ده منبع اصلي مانند کافيه رضي،شرح اشموني، النحو الوافي، معجم القواعد العربيه، الکتاب سيبويه، و .، هريک  از يک ساعت تا دو سه ساعت، بررسي و کپي فهرست آن ها جمع آوري شود.


هنگام مطالعه صرف، منطق و بعدها فلسفه، کلام و جز اين ها نيز همين مسئله بايد رعايت شود. رعايت اين نکته اولين پايه براي دست يابي به توانايي تحقيق و نويسندگي است.


3. زبان عربي بايد افزون بر آموختن دقيق قواعد صرف، نحو و بلاغت، از طريق متن خواني تقويت شود تا روح عربيت زنده شود و قواعد در ذهن پايدار گردد و در غير اين صورت مطالعه حجم انبوهي از قواعد خاصيت چنداني نخواهد داشت. کتاب هايي در اين باره براي رفع نياز دانشگاه هاي پيام نور تدوين شده که براي مبتديان مناسب است. مسئولان بخش آموزش و تدوين کتب لازم در اين خصوص وظيفه خطيري بر عهده دارند. در اين خصوص مي توان کتابچه هايي را تدوين و در اختيار دانش پژهان قرار داد.


4. لازم است ادبيات  و زبان فارسي فراگرفته شود. کتب ادبيات و زبان فارسي دوره دبيرستان براي طلابي که بعد از مقطع راهنمايي وارد حوزه مي شوند، مناسب به نظر مي رسند. در اين خصوص کتاب هاي بسياري وجود دارد. روش تحقيق نيز در همين وبلاگ موجود است که مطالعه آن مفيد است.


5. براي فراگيري بهتر آموخته هاي يک هفته، لازم است پايان هفته به دوره دروس اختصاص يابد. نقش اين دوره هفتگي در پايداري آموخته ها بسيار مهم است. البته دوره مي تواند نسبت به دورس اصلي و فرعي، حالت اجمال و تفصيل پيدا کند.


6. لازم است هفته اي يکي دو ساعت به کتاب فروشي هاي بزرگ رفته و کتاب ها را از نظر گذراند. بازديد از کتاب خانه ها نيز نقش مهم و سازنده اي دارد که نبايد از آن ها غفلت کرد. مسئولان آموزش در اين خصوص وظايفي حساس و مهم دارند.


7.آموختن استفاده از نرم افزارهاي گوناگون و نيز آموختن تايپ سريع جزو ضروريات است.


8. ورزش و نرمش در حد معمول جزو ضروريات اين دوره است. مناسب است مدارس و دانشگاه ها اتاق يا سالني را به اين امر اختصاص دهند و برخي وسايل مورد نياز (به ويژه در بدن سازي) را فراهم کنند.


 


پاسخ به اين پرسش که بسيار مطرح مي شود، به ويژه از سوي خانواده هاي مذهبي، بسيار مشکل است، و شايد يکي از دلايل دشواري آن، موردي بودن آن است، اما در مجموع بايد گفت که دانشگاه براي بسياري از دختران به جاي اين که آن ها را از جهت معنوي و مادي ارتقا دهد، متأسفانه تنزل داده و گاه اين تنزل آن چنان است که يک سره دين و دنياي آن ها را در معرض نابودي قرار داده است. خلاصه اين که اين دانشگاه رفتن براي برخي خانم ها در حقيقت دام شيطان است و بوي رحماني از آن به مشام نمي رسد. اين مسئله داستان


درازي دارد که فرصت بيان و شرح آن نيست، ولي بايد تذکر دهم که من به هيچ وجه با افزايش علم خانم ها مخالف نيستم بلکه آن را براي خانم ها واجب مي دانم. مگر مي شود خانمي بي سواد يا حتي کم سواد فرزندان فوق العاده پرورش دهد؟! اين شدني نيست، ولي بايد ديد منظور از دانش مفيد چيست؟ آيا منظور دانشي است که نتيجه آن پُز دادن و شاخ و شونه کشيدن در برابر شوهر و استقلال به اصطلاح مالي و ارتباط با نامحرم داشتن و هزار بدبختي ديگر است؟ اعتقاد دارم دانشي که  عموم خانم ها بايد داشته باشند که هم آن ها را از نظر معنوي اوج دهد، هم شوهر و خانواده را به شدت به آن ها وابسته کند، هم زمينه تربيت فرزندان مذهبي و مفيد براي جامعه فراهم کند، هم ارج و قرب خانم ها را در خانواده و جامعه افزايش دهد، و خلاصه هم دنيا براي آن ها بياورد و هم آخرت، مشتمل است بر:


-         قرائت و تفسير قرآن (يک دوره کامل تفسير مختصر قرآن؛ مانند برگزيده تفسير نمونه يا کمي مفصل تر)؛


-    طب گياهي (طبايع، ويتامين ها، خواص گياهان و ميوه ها، داروهاي برخي بيماري‌ها، آشنايي با بيماري هاي مشهور، آشنايي با نرمش‌هاي مورد تأييد پزشکان متخصص و جز اين ها) و آشنايي با برخي داروهاي جديد؛


-          آشنايي با ادبيات فارسي؛


-         آشنايي با متون عربي و حديثي؛


-         احکام اسلامي؛


-          اخلاق و آداب اسلامي (در حد مطالعه دقيق گناهان کبيره آيت الله دستغيب يا مختصري از آن و نيز کتاب حلية المتقين يا مختصري از آن يا شبيه آن)؛


-          روان شناسي مربوط به تعامل صحيح با کودک و خانواده؛


-          تاريخ اسلام و تاريخ ايران؛


-          آشنايي با بانوي بزرگ عالم حضرت زهرا (س)؛


-          آشپزي همراه با آشنايي با طبيعت غذاها و مصلح هاي آن ها؛


-         آشنايي با خياطي؛


-        آشنايي با منابع عمومي اسلامي و رجال نامي اسلام و ايران؛


-         آشنايي با کمک هاي اوليه در حد يک واحد.


اميدوارم روزي فرا رسد که رشته خانه داري با واحدهاي يادشده يا شبيه آن ها، آن هم به صورت غير حضوري تأسيس شود تا همه خانم ها از آن بهره مند گردند.


ناگفته نماند سخن نگارنده در فرضي است که دانشجويان رشته هاي مورد نياز جامعه به اندازه نياز موجود باشند و کمبودي در جامعه به خصوص در رشته هاي خاص ن احساس نشود.  


 


1.      ميز کارتان را متناسب با هدف کاري خود بچينيد و از گذاشتن چيزهايي که فعلا به کار شما مربوط نيستند، اجتناب کنيد.


2.      هر روز پيش از آغاز کار يا حتي از شب گذشته، براي تمام روز برنامه بريزيد و حتماً برنامه خود را روي تابلو يا کاغذ بنويسيد.


3.      کارهايتان را بر اساس قانون پارتو اولويت بندي کنيد. قانون پارتو را در ادامه توضيح خواهم داد.


4.      هر روز به نتايج کارتان کمي فکر کنيد. اگر مشغول نوشتن کتابي هستيد، تصور کنيد که اين کتاب را قرار است بعدها ده ها هزار بلکه صدها هزار نفر بخوانند. به ثوابش فکر کنيد. به آثار اجتماعي‌اش و به وظيفه خودتان در قبال مطالبات الهي از يک سو و مطالبات اجتماعي و خانواده.


5.      توجه داشته باشيد شما نمي‌توانيد همه مشکلات را حل کنيد و نيز شما نمي‌توانيد به همه خواسته‌هايتان برسيد، پس بپذيريد که شما بايد تنها بخشي از کارها را انجام دهيد در حالي که توانايي شما بيشتر است.


6.      بدانيد که براي کارهاي مهم وقت کافي وجود دارد، ولي براي همه کارها وقت کافي در اختيار نيست؛ پس وقت خود را تنها به کارهاي مهم اختصاص دهيد.


7.      وسايل و ابزار کار را از قبل فراهم کنيد.


8.      در تهيه ابزار مورد نياز سخاوتمندانه عمل کنيد.


9.      مهارت، مطالعه و تحقيق در حکم ابزار کارند. کاهي يک ساعت هزينه وقت از ده ساعت معطلي جلوگيري مي‌کند.


10. سعي کنيد توانايي هاي خود را بشناسيد و در همان محدوده کار کنيد. وقتتان را براي کارهايي که در آن ها تخصص نداريد، هدر ندهيد، مگر براي کنجکاوي و تفريح.


11. سخت‌ترين کارها به تدريج انجام مي‌شوند؛ بنابراين، تا مي‌توانيد کارهاي بزرگ را جزء جزء کنيد و در فازهاي متعدد انجام دهيد.  


12. گاهي تصميم گرفتن از انجام دادن کار وقت بيشتري مي‌گيرد و سخت‌تر است؛ بنابراين، تصميم گرفتن را با مطالعه و تحقيق همراه کنيد، ولي طولاني نکنيد. گاهي طولاني کردن تصميم خسارت زيادي به بار مي‌آورد.


13. گردنه‌هاي سخت کار را شناسايي و ارزيابي کنيد و به طور جداگانه براي رفع آن‌ها برنامه ريزي کنيد.


14. حتما و حتما زمان بندي شده عمل کنيد؛ هرچند بارها و بارها شکست بخوريد.


15. در برنامه ريزي هيچ گاه تمام وقت را مد نظر قرار ندهيد. وقت آزاد و فرصت بالانس کار لازم است


16. وسوسه شروع روز با کارهاي غير ضروري و بدون اولويت را از خود دور کنيد.


17. مثبت نگر باشيد و دائما به خود انرژي مثبت بدهيد و خود را تشويق کنيد، اما مغرور و فريفته نشويد. سعي کنيد با انگيزه کار کنيد.


18. انگيزه و هدف خود را مکتوب کرده و روي ميز بگذاريد و هر روز آن را مرور کنيد.


19. انسان هاي موفق و کساني را که منظم‌ و سخت کوشند، به طور دائم مد نظر بگيريد.


20. ياد بگيريد در مورد کارهاي غير ضرور تنبلي کنيد. اين نوعي تنبلي، خلاق و در حکم سوپاپ اطمينان است.


21. روز را با کارهاي سخت‌تر شروع کنيد.


22. براي هر کاري زمان تعيين کنيد و در فرصت انجام آن کار به کارهاي ديگر فکر نکنيد. توجه کنيد که در مورد هر کاري ميز را با آن متناسب کنيد و چيزهاي مربوط به کارهاي ديگر را از روي ميز برداريد يا منظم کرده و کنار بگذاريد.


23. به کارهايتان سرعت دهيد.


قانون پارتو


چگونه مي‌توان از كوتاه‌ترين راه و با كم‌ترين هزينه به هدف رسيد؟


    براي دست‌يابي به پاسخي مناسب لازم است نيم نگاهي به قانون «ويلفردو پارتو» بيندازيم. وي  پس از بررسي‌هاي فراوان دريافت كه بيشترين فراورده حاصل تنها بيست درصد عوامل توليد است؛ براي مثال:


-          تنها 20% مشتريان و محصولات، موجب 80% معاملات هستند؛


-          تنها 20% رومه‌ها در برگيرنده 80% اخبارند؛ 


-          تنها 20% زمان جلسات به وجود آورنده 80% تصميمات‌اند.


-          تنها 20% كارهاي روي ميز[ مكاتبات اداري] موجب به دست آمدن 80% موفقيت در طول يك هفته است.


    بنابراين تلاش کنيد به درستي آن 20% کارتان را شناسايي کنيد. 


ادامه دارد




 يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ وَ هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ اَلنَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ


ديشب در جمعي در باره فرازهاي بالا از  دعاي کميل بحث شد. بنده عرض کردم اداي اين عبارات بر زباني مثل من - بلا تشبيه- مانند لباس گشاد بر تن انساني لاغر است!! ما نه معني و سختي عذاب و آتش جهنم را درک مي‌کنيم و نه فراق از خدا را که از رگ گردن به ما نزديک‌تر است. در حقيقت ما فراز بالا را براي تيمم و تبرک به عبارات ادا شده از امير المؤمنين ع مي‌خوانيم و کاري به معنايش نداريم.


خلاصه بحث رسيد به اين‌جا که عرض کردم هرکسي ظرفيتي دارد،‌ به هر ميزان که در دنيا از اين ظرفيت استفاده کند،‌ به همان ميزان از ظرفيت و به صورت متناسب پاداش مي‌بيند و اگر همه ظرفيتش را به  فعليت برساند، با تمام ظرفيتش پاداش مي‌بيند و پاداش فراتر از آن را طلب نمي‌کند و شايد بتوانم بگويم مطلوب او هم نيست. اين مطلب اخير را با مثالي روشن مي‌کنم:‌ اگر به يک سوسک مادر بگويند فرزندت قرار است خوشگل مانند قناري شود، مطمئن باشيد دو دستي بر سرش مي‌کوبد که اي خدا بدبخت شدم! چرا بچه من اين قدر زشت خلق شد؟! اگر به يک پسر بچه يک دوچرخه بدهيد،‌ با تمام ظرفيتش کيف مي‌کند و اگر به يک پيرمرد ناتوان يک دوچرخه بدهيد احتمالاً تشر مي‌شنويد! او با مثلا يک عصاي خوش دست و زيبا راضي‌تر است. کسي که دندان ندارد آب‌گوشت پرمايه دوست دارد نه کباب‌برگ!


خلاصه اين که اگر کسي تمام ظرفيتش را در دنيا به فعليت برساند،‌ در آخرت با تمام ظرفيتش کيف مي‌کند حتي اگر همنشين حضرت موسي- عليه السلام- باشد. يک مثال براي مطلب اخير: اگر من و فرزندم براي تفريح به کوه و جنگل بزنيم، بر فرض که تمام ظرفيت هر دوي ما فعليت يافته باشد، هر دوي ما با تمام ظرفيتمان کيف مي‌کنيم ولي وما به يک اندازه نيست و ممکن لذت من يا فرزندم بيشتر از ديگري باشد، هرکس به حسب ظرفيتش. .


حال نکته ديگر اين است که به نظر مي‌رسد هيچ چيز مانند علم ظرفيت انسان را وسعت نمي‌دهد (البته روشن است که منظورم هر علمي نيست)؛ از اين رو است که مي‌بينيم ثواب تفکر بسيار بيشتر از عبادت لساني و بدني است (تفكرُ ساعةٍ افضل من عبادة سبعين سنةٍ). در قرآن مي‌خوانيم:‌ انَّمَا يخْشَي اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ. 






خداي متعال در آيه 112 سوره نحل مي‌فرمايد: 


وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ‏ بما كانُوا يَصْنَعُونَ


 


و خدا [براى پندآموزى به ناسپاسان‏] مَثَلى زده است: شهرى را كه امنيت و آسايش داشت و رزق و روزىِ [مردمش‏] به فراوانى از همه جا برايش مى آمد، پس نعمت خدا را ناسپاسى كردند، در نتيجه خدا به كيفر اعمالى كه همواره مرتكب مى‏ شدند، بلاى گرسنگى و ترسفراگير را به آنان چشانيد.


يکي از مهم‌ترين نعمت‌هاي الهي براي هر جامعه رهبر عالم عامل آگاه به زمانه و متدين است. مبتني بر اين آيه، اگر مردم با چنين شخصيتي- به ويژه اگر تجربه و سابقه او بر علم و آگاهي و بصيرت او مهر تأييد زده باشد- همراهي نکرده و تخطيط او را نافرجام کنند، به گرسنگي و ترس مبتلا مي‌شوند و اگر چنين شد تنها راه علاج بازگشت به مسير صحيح است. 


نکته ديگر اين که اگر به دليل رفتار نادرست غالب افراد يک جامعه بلايي اين چنين يا شبيه آن‌ نازل شد، آيا کساني که مبراي از چنين کفران نعمتي بوده‌اند نيز مشمول خواهند بود؟


پاسخ قرآني آن مثبت است. داستان قرآني ذيل مطلب را روشن مي‌کند: 


إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21) أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31) عَسى‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)


ترجمه: 


بى ‏ترديد ما آنان را [كه در مكه بودند] آزموديم همان گونه كه صاحبان آن باغ را [در منطقه يمن‏] آزموديم، هنگامى كه سوگند خوردند كه صبحگاهان ميوه‏‌هاى باغ را بچينند، (17) و چيزى از آن را [براى تهيدستان و نيازمندان‏] استثنا نكردند. (18) پس در حالى كه صاحبان باغ در خواب بودند، بلايى فراگير از سوى پروردگارت آن باغ را فرا گرفت. (19) پس [آن باغ‏] به صورت شبى تاريك درآمد [و جز خاكستر چيزى در آن ديده نمى‏‌شد!] (20) وهنگام صبح يكديگر را صدا زدند، (21) كه اگر قصد چيدن ميوه داريد صبحگاه به سوى كشتزار و باغتان حركت كنيد؛ (22) پس به راه افتادند در حالى كه آهسته به هم مى‏‌گفتند: (23) امروز نبايد نيازمندى در اين باغ بر شما وارد شود، (24) و صبحگاه به قصد اينكه تهيدستان را محروم کنند، [مخفيانه] به سوى باغ روان شدند. (25) پس چون [به باغ رسيدند و آن را نابود] ديدند، گفتند: حقا که ما گمراه بوده‌‏ايم [كه چنان تصميم خلاف حقّى درباره مستمندان و تهيدستان گرفتيم.] (26) بلكه ما [از لطف خدا هم‏] محروميم. (27) عاقل‏ ترينشان گفت: آيا به شما نگفتم كه چرا خدا را [به پاك بودن از هر عيب و نقصى‏] ياد نمى‏‌كنيد [و چرا او را از انتقام گرفتن درمانده مى‏‌دانيد؟!] (28) گفتند: پروردگارا! تو را به پاكى مى‏ستاييم، مسلماً ما ستمكار بوده‌‏ايم. (29) پس به يكديگر رو كرده به سرزنش و ملامت هم پرداختند. (30) گفتند: واى بر ما كه طغيان گر بوده‌‏ايم؛ (31) اميد است پروردگارمان بهتر از آن را به ما عوض دهد چون ما [از هر چيزى دل بريديم و] به پروردگارمان راغب و علاقه‏‌منديم.(32) چنين است عذاب [دنيا] و عذاب آخرت اگر معرفت و آگاهى داشتند بزرگ تر است. (33)


شخصي که در آيه 28 از او ياد شده،‌ يکي از ورثه بوده که مؤمن هم بوده و امر به معروف و نهي از منکر هم کرده، ليکن چون غلبه از آن بدکاران بوده،‌ عذاب آمده و او نيز گرفتار شده که البته مأجور است. در زمان حضرت موسي - عليه السلام- که بني اسرائيل محکوم به سرگرداني در بيابان تيه شدند، حضرت موسي- عليه السلام - نيز به حکم اين که پيامبرشان بود، همراه آنان بود ليکن نه از باب مجازات بلکه از باب اداي تکليف که نتيجه آن ثواب و ارتفاع درجه و تقرب بيش از پيش او و مؤمنان گرفتار ديگر است. 


آيه ديگر: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب‏ (انفال، 25)و از فتنه اى پروا كنيد كه تنها به كسانى از شما كه ستم كردند نمى رسد (بلكه دامنگير همه مى شود)و بدانيد كه به راستى خداوند سخت كيفر است.


 آيه 32 نشان مي‌دهد اميد بازگشت نعمت وجود دارد به شرطي که توبه کنند و وظيفه شناس باشند. اين مطلب در برخي ديگر از آيات آمده است: 


«وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ .» (مائده،‌66)


وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ (هود، 52)


 


 




خداي متعال در آيه 112 سوره نحل مي‌فرمايد: 


وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ‏ بما كانُوا يَصْنَعُونَ


 


و خدا [براى پندآموزى به ناسپاسان‏] مَثَلى زده است: شهرى را كه امنيت و آسايش داشت و رزق و روزىِ [مردمش‏] به فراوانى از همه جا برايش مى آمد، پس نعمت خدا را ناسپاسى كردند، در نتيجه خدا به كيفر اعمالى كه همواره مرتكب مى‏ شدند، بلاى گرسنگى و ترس فراگير را به آنان چشانيد.


يکي از مهم‌ترين نعمت‌هاي الهي براي هر جامعه رهبر عالم عامل آگاه به زمانه و متدين است. مبتني بر اين آيه، اگر مردم با چنين شخصيتي- به ويژه اگر تجربه و سابقه او بر علم و آگاهي و بصيرت او مهر تأييد زده باشد- همراهي نکرده و تخطيط او را نافرجام کنند، به گرسنگي و ترس مبتلا مي‌شوند و اگر چنين شد تنها راه علاج بازگشت به مسير صحيح است. 


نکته ديگر اين که اگر به دليل رفتار نادرست غالب افراد يک جامعه بلايي اين چنين يا شبيه آن‌ نازل شد، آيا کساني که مبراي از چنين کفران نعمتي بوده‌اند نيز مشمول خواهند بود؟


پاسخ قرآني آن مثبت است. داستان قرآني ذيل مطلب را روشن مي‌کند: 


إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21) أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31) عَسى‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)


ترجمه: 


بى ‏ترديد ما آنان را [كه در مكه بودند] آزموديم همان گونه كه صاحبان آن باغ را [در منطقه يمن‏] آزموديم، هنگامى كه سوگند خوردند كه صبحگاهان ميوه‏‌هاى باغ را بچينند، (17) و چيزى از آن را [براى تهيدستان و نيازمندان‏] استثنا نكردند. (18) پس در حالى كه صاحبان باغ در خواب بودند، بلايى فراگير از سوى پروردگارت آن باغ را فرا گرفت. (19) پس [آن باغ‏] به صورت شبى تاريك درآمد [و جز خاكستر چيزى در آن ديده نمى‏‌شد!] (20) وهنگام صبح يكديگر را صدا زدند، (21) كه اگر قصد چيدن ميوه داريد صبحگاه به سوى كشتزار و باغتان حركت كنيد؛ (22) پس به راه افتادند در حالى كه آهسته به هم مى‏‌گفتند: (23) امروز نبايد نيازمندى در اين باغ بر شما وارد شود، (24) و صبحگاه به قصد اينكه تهيدستان را محروم کنند، [مخفيانه] به سوى باغ روان شدند. (25) پس چون [به باغ رسيدند و آن را نابود] ديدند، گفتند: حقا که ما گمراه بوده‌‏ايم [كه چنان تصميم خلاف حقّى درباره مستمندان و تهيدستان گرفتيم.] (26) بلكه ما [از لطف خدا هم‏] محروميم. (27) عاقل‏ ترينشان گفت: آيا به شما نگفتم كه چرا خدا را [به پاك بودن از هر عيب و نقصى‏] ياد نمى‏‌كنيد [و چرا او را از انتقام گرفتن درمانده مى‏‌دانيد؟!] (28) گفتند: پروردگارا! تو را به پاكى مى‏ستاييم، مسلماً ما ستمكار بوده‌‏ايم. (29) پس به يكديگر رو كرده به سرزنش و ملامت هم پرداختند. (30) گفتند: واى بر ما كه طغيان گر بوده‌‏ايم؛ (31) اميد است پروردگارمان بهتر از آن را به ما عوض دهد چون ما [از هر چيزى دل بريديم و] به پروردگارمان راغب و علاقه‏‌منديم. (32) چنين است عذاب [دنيا] و عذاب آخرت اگر معرفت و آگاهى داشتند بزرگ تر است. (33)


شخصي که در آيه 28 از او ياد شده،‌ يکي از ورثه بوده که مؤمن هم بوده و امر به معروف و نهي از منکر هم کرده، ليکن چون غلبه از آن بدکاران بوده،‌ عذاب آمده و او نيز گرفتار شده که البته مأجور است. در زمان حضرت موسي - عليه السلام- که بني اسرائيل محکوم به سرگرداني در بيابان تيه شدند، حضرت موسي- عليه السلام - نيز به حکم اين که پيامبرشان بود، همراه آنان بود ليکن نه از باب مجازات بلکه از باب اداي تکليف که نتيجه آن ثواب و ارتفاع درجه و تقرب بيش از پيش او و مؤمنان گرفتار ديگر است. 


آيه ديگر: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب‏ (انفال، 25)و از فتنه اى پروا كنيد كه تنها به كسانى از شما كه ستم كردند نمى رسد (بلكه دامنگير همه مى شود)و بدانيد كه به راستى خداوند سخت كيفر است.


 آيه 32 نشان مي‌دهد اميد بازگشت نعمت وجود دارد به شرطي که توبه کنند و وظيفه شناس باشند. اين مطلب در برخي ديگر از آيات آمده است: 


«وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ .» (مائده،‌66)


وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ (هود، 52)


اربعين يک رويداد مذهبي- سياسي است که شگفتي آن روزافزون و کارکرد آن فرامذهبي است. اين رويداد شگفت و در خور مطالعه را نمي‌دانم پادزهري بنامم براي سمومات فکري معاصر که گستره آن در تاريخ بشريت بي‌مانند است و يا زمينه‌ساز رخدادي عظيم که آن نيز در تاريخ بشر بي‌بديل خواهد بود و يا هر دو هست و محدود به هيچ‌يک نيست؛ هرچه هست بسيار عظيم است و زبان از توصيف آن ناتوان. اين پديده عظيم را بايد هرساله با شکوه‌تر ديد که چنين نيز خواهد شد؛ زيرا قدرتي فراتر از همه قدرت‌ها در شکل‌گيري آن دخيل است. در اين ميان لازم است بدانيم وظيفه مردم و دولت‌ها چيست:


1. دولت‌هاي منطقه بايدخود را در اين رويداد سهيم بدانند و براي هرچه باشکوه‌تر برگزار شدن آن بکوشند. دولت عراق و ايران به فکر باشند که بتوانند سال آينده جمعيت بسيار بيشتر را مديريت کنند. تقويت خطوط راه آهن و ايجاد خط مستقيم و پرتردد از مرز به نجف اشرف براي سال‌هاي آتي يکي از راهکارهاست. برخي امکانات و زيرساخت‌هاي اين حرکت عظيم از قدرت مردم خارج است و بايد دولت‌ها ورود کنند. اميد که اين درک براي دولت‌ها به وجود آيد.


2. با توجه به ورود به فصل گرم سال ايجاد سايبان سراسري بين نجف و کربلا و برخي راه‌هاي مواصلاتي زوار و ايجاد امکانات بهداشتي، رفاهي و سرمايشي يک ضرورت است. 


3. با توجه به اين که يک جنبه مهم اين حرکت تاريخي و عظيم سياسي است که به امت اسلامي عظمت مي‌بخشد، لازم است حرکت پياده‌روي به خط نجف- کربلا منحصر و در آن متمرکز شود. لازم  است زواري که هم‌اکنون از مسيرهاي ديگر به پياده‌روي روي‌ مي‌آورند، مبدأ حرکت را نجف اشرف قرار دهند که ابهت حرکت بيشتر جلوه کند.


4. مسير حرکت نامناسب بوده و لازم است به همت دولت و ملت‌ عراق و ايران وسيع و بسترهاي مناسب در آن آماده شود.


5. فرهنگ پذيرايي از زوار اربعين نبايد محدود بماند و بايد فراگير شود. مردم از هديه يک بسته يا چند بسته زغفران به موکب‌ها  گرفته تا مشارکت‌هاي وسيع مالي، هم با موکب‌هاي ايراني و هم عراقي مشارکت کنند. پيشنهاد نگارنده اين است که هرکس هزينه‌هاي خورد و خوراکش را اجمالي محاسبه کند و حداقل نيمي از آن را به موکب‌ها هديه کند تا بدين طريق زمينه وسعت فعاليت‌هاي مردمي براي پذيرايي از زوار اربعين گسترش يابد. فراموش نکنيم که بخش مهمي از آثار اين پديده شگفت حاصل حضور مردمي در صحنه است.  


6. همت و همکاري در فرستادن سفر اولي‌ها يک کار بسيار بزرگ و با برکت است.


7. چنان‌که رهبر معظم انقلاب به درستي و هوشمندانه اشاره فرمودند لازم است ابعاد فکري اين حرکت وسعت و عمق يابد. هديه کتاب‌هاي ارزشمند و حضور گروه‌هاي  تبليغي و دعوت از مبلغ‌هاي مطرح و موفق در موکب‌هاي مسير حرکت بسيار مهم است. همچنين ايجاد بسترهاي مناسب براي برپايي همايش‌هاي علمي در مسير با موضوع‌هاي آگاهي بخش و عمومي زيبا و پرفايده است.


8. ايجاد تمرکز در مسير حرکت و زمان هردو بايسته است؛ البته تمرکز در زمان در نهايت دو هفته نيازمند آماده شدن زيرساخت‌هاي وسيعي در مسيرهاي حرکت است که فعلاً با آن فاصله زيادي داريم. 


9. نکته پاياني را به مطلبي اختصاص مي‌دهم که پيش‌تر در ضمن مطلبي ديگر طرح کرده بودم و آن مسئله راه‌پيمايي جاماندگان از اربعين کربلاست. در اين خصوص لازم است به نکاتي توجه شود: 


الف) خيلي سربسته بگويم تعبير «جاماندگان» غلط فاحش است و تعبيري کاملاً عوامانه تلقي مي‌شود. بر اساس روايات چه بسا فردي در دورترين نقاط ايران جزو حاضران و چه بسا فردي در وسط پياده‌روي به سوي کربلا جزو غائبان و جاماندگان باشد! هرکه دلش آن‌جا باشد و به هردليل نتواند حضور يابد، در ليست حاضران ثبت مي‌شد.


ب) اين مراسم مانند يک تيغ دو لبه است؛ همان طور که مي‌تواند خدمت به شعائر حسيني باشد، ممکن است قطعه‌اي از پازل خدمت به شيطان باشد. توضيح اين که اگر اين مراسم به جايگزين مراسم نجف- کربلا تبديل شود، حتماً نامطلوب و شيطاني است. نبايد از عطش مردم کاسته شود؛ نبايد حتي ذره‌اي از ابهت مراسم عراق کاسته شود؛ نبايد موازي آن حرکت عظيم، حرکت‌هاي ديگر درست شود. اگر يک زمين فوتبال استاندارد داشته باشيم و مثلاً 50 بازيکن، اگر کنار تيم اصلي تيم‌هاي کوچک‌تر درست کرديم تا کنار زمين بازي کنند، بي‌ترديد از ابهت بازي اصلي کاسته‌ايم و عطش بازيکنان براي بازي در تيم اصلي کاسته خواهد شد. اين مطلبي نيست که درکش سخت باشد؛ اميد که مسئولان قبل از اين که دير شود جلسه‌اي نزد بزرگان برگزار کنند و همه ابعاد اين مسئله را با حضور مخالف و موافق بررسي کنند و تصميم نهايي و جمعي و عاقلانه بگيرند. اخيراً نيز شنيدم يکي از اعضاي جامعه مدرسين قم نيز به مراسم پياده‌روي جاماندگان اعتراض کرده و همين مطلب را بيان کرده است.


ج) متأسفانه اين مراسم حتي در قم بسيار رهاست! اين در حالي است که خيلي خوب مي‌توان آن را مديريت کرد. تا زماني که مسئولان به وظايف خود به صورت مناسب و حداکثري عمل کنند، خوب است مردم خود حرکت جهادي انجام دهند؛ پيشنهاد بنده اين است که اولاً: هر حدود 100 متر يک پخش سيار در نظر گرفته شود؛ يعني يک نفر بلندگويي با خود همراه کند و پا به پاي مردم پياده‌روي کند و کليپ و مرثيه و سخنراني و مانند اين ها که معارف اهل بيت ع در بر داشته باشد، پخش کنند. ثانياً: کنار مسير موکب‌هايي براي استراحت در نظر گرفته شود و با بخش همين کليپ‌هاي صوتي- تصويري هم اجمالاً‌ پذيرايي صورت بگيرد و هم معارف اهل بيت القا شود. فروش کتاب با قيمت تمام شده (حدود 60 الي 70 درصد) کتاب‌ها و منشورات مذهبي مانند فايل ‌هاي سخنراني و مانند آن نيز راه ديگري براي مديريت معنوي اين مراسم است.


تکمله پست1




در پست نخست اين پرسش را مطرح کرديم که :


اما از نظر ميراث ديني اين مسئله (عدم تعريض) چگونه است؟


در پاسخ گفتيم:


پاسخ خيلي مختصر اين است که در روايات آمده امام زمان (عج) بعد از ظهور راه‌هاي اصلي را توسعه مي‌دهد و يا تعريض مي‌کند: «إذا قام القائم ? . و وسع الطريق الاعظم و .» (بحار، 52، ص339) از عبارت مي‌توان استفاده کرد که تفکر حاکم توسعه معابر و تسهيل در امر عبور و مرور مردم است که کاملاً عقلايي است.


در اين پست مي خواهم اين پاسخ را کمي باز کنم: 


[بعد از ظهور امام زمان عج]. همان روزهاي اول که حضرت شروع مي کنند به اصلاحات، راههاي اصلي را توسعه مي دهند. حداقلي که براي جاده ها آن روز تعيين شده شصت ذراع است که تقريبا برابر سي متر است. يعني در آن زمان خياباني باريک تر از سي متر نخواهد بود. بعد دستور مي دهند هر بالکني را که به سوي خيابان است خراب کنند. يعني سبک بناها هم عوض مي شود. دستور مي دهد که هر ناوداني را که رو به خيابان است ببندند. شهرها خيلي بزرگ مي شود مثلاً در مورد کوفه ذکر شده که مساحت آن به دويست و پنجاه و چند کيلومتر مي رسد. البته در روايات تعبير ذراع است که وقتي آن ذراع را حساب مي کنيم به دويست و پنجاه و چند کيلومتر بالغ مي شود. در روايت ديگري وارد شده است که کوفه به دو نهر؛ يعني دجله و فرات متصل مي شود. در حديثي داريم که خانه هاي کوفه به خانه هاي کربلا متصل مي شود. اين توسعه را از لحاظ شهرسازي داريم و آن نظم را از لحاظ اين که ناوداني به بيرون نباشد، بالکني به بيرون نباشد. در روايتي آمده است که آن حضرت هر مسجدي را که در مسير راهها باشد از بين مي برد. يعني اجازه نمي دهد جاده ها کج و معوج شود.
در حديث ديگر داريم که در زمان ظهور مسير پياده از مسير سواره جدا و دستور داده مي شود که هيچ پياده اي حق ندارد از مسير سواره برود و اگر از مسير سواره برود و آسيبي به او برسد بر عهده خودش است. در اينجا اين نکته را بايد يادآور شوم که در احاديث ملاحم معمولاً دنبال سند نمي گردند چون در آن زمانها اين مسائل را کسي نمي توانست تصور کند تا به دنبال جعل روايت درباره آنها باشد. مثلاً اين که در روايت آمده است: هنگامي که امام مهدي(ع) در شرق عالم است در غرب عالم او را مي بينند يا صدايش را مي شنوند، اين الآن براي ما قابل فهم و تصور است ولي 1400 سال پيش اصلاً قابل فهم و تصور نبود تا کسي اين مطلب را جعل کند، لذا اين مطالبي که در احاديث ملاحم آمده راه گشاي خوبي است و تا حدي مي تواند آينده را براي ما مشخص کند.


 نقل از:  علي اکبر مهدي پور، موعود 1382 شماره 39


توضيح بيشتر


از جمع بين اخبار مي‌توان استفاده کرد که به احتمال قوي حضرت خيابان‌هاي حدود 30 متري را در دستور کار قرار مي‌دهد ولي در ضمن آن به گسترش کمي خيابان‌ها نيز اقدام مي‌کند تا عبور و مرور گرفتار ترافيک نشود. بر اين اساس هم حق عبور ماشين حفظ مي‌شود و هم حق عبور افراد پياده به ويژه کساني که مي‌خواهند از خيابان‌ها عبور کنند؛ زيرا عبور از بلوار و خيابان‌هاي خيلي عريض خطرناک و دشوار است و مردم ناگزير مي‌بايد از پل هوايي و مانند آن استفاده کنند که دشواري‌هاي خود را دارد و پيش‌تر در باره آن سخن گفته‌ايم. 






هرکس با مراکز علمي سروکار داشته باشد، بي‌ترديد با جلسات نقد آشناست. نگارنده خود تا کنون صدها جلسه نقد را پشت سر گذاشته که يا نقد کرده و يا نقد شده و جلسات بسياري نيز شرکت داشته که تماشاچي بوده. در هر صورت، به نظرم آمد شماري از تجربيات خودم را که در اين چند دهه به دست آورده‌ام، به خوانندگاني که به نگاشته‌هايم عنايت دارند و به پست‌هايم مراجعه مي‌کنند،‌ هديه کنم، باشد که آنان را به کار آيد!


نقد لازمه رشد است اما در مراکز علمي چون نقد با مسئله مالي و امتياز اثر گره مي‌خورد،‌ عملاً چهره و بعضاً خاصيت خود را از دست مي‌دهد. افراد مسامحه کار مي‌شوند و زبانشان در دفاع از حق و يا نقد باطل الکن. بارها و بارها ديده‌ام کساني را که به جهت ارتباط کاري با طرف مقابل يا ملاحظات رفاقتي و مانند آن، در دفاع از حق مذبوحانه وارد شده‌اند. اينان را در مقايسه با برخي ديگر که سکوت را بر سخن گفتن ترجيح مي‌دهند با اين که با تمام وجودشان حق را درمي‌يابند، بايد بر سر گذاشت! برخي منتظر مي‌مانند که اگر کارد به استخوان رسيد، به ميدان بيايند، اين دسته از افراد معمولاً‌ نسبت به بقيه از مقام برتري برخوردارند. اين کار اگر از باب فرصت دادن به ديگران باشد، شايد توجيه داشته باشد ولي اگر از باب ملاحظات مذکور باشد، حقيقتاً اسف‌بار است.


مؤلف عاقل و با تجربه از نقد نمي‌گريزد حتي اگر ناقد ناآگاهانه نقد کند. او تلخي نقد را در کنار شيريني دريافت‌هايش ديده و همچنان به جلسات نقد پايبندي نشان مي‌دهد. البته هوشمندانه در نقد ناقد را نيز رصد مي‌کند؛ چه بسيار است نقدهايي که کمانه مي‌کند و به جاي اين که طرف را هدف بگيرد به صاحب خود بازمي‌گردد! افراد باتجربه جلسات نقد را بسان جلسات ارزيابي تلقي مي‌کند و در حقيقت يکي از ميدان‌هاي شکار مديران با تجربه، جلسات نقد است. اگر مي‌خواهيد کسي را بشناسيد، جلسه نقدي ترتيب دهيد و جلسه را به هيجان بکشانيد، آن‌گاه عکس العمل‌ها و رفتارها را بسنجيد! بارها اتفاق افتاده که ناقد با نقد خود به جاي اين‌ که خطاي طرف را نشان دهد، ناآگاهي خود را فرياد کرده است. البته در اين گونه مواقع ضمن دفاع صريح از حق، بايد تا جايي که امکان دارد حفظ آبرو کرد، اما نبايد حفظ آبرو به قيمت ذبح حق تمام شود که خسارت دنيوي و اخروي دارد!


مؤلفي که قدر نقد ناقد را نداند، مستحق تحقير شدن است. اين گونه مؤلف‌ها معمولاً‌ بعد از انتشار اثر معيوبشان نقد مي‌شوند، نقدي که بيشترين خاصيتش براي مخاطبان اثر است و براي نويسنده اثر نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب است. در اين گونه موارد بسيار است که مؤلف ديگر توان جبران خطا و آبروي رفته را ندارد. اي کاش مراکز به گونه‌اي تدبير مي‌کردند که برپايي جلسات نقد نتواند در نمره و مسائل مالي اثر نقد شده تأثير بگذارد و اي کاش براي جلسات نقد قبل از انتشار امتيازي مادي و معنوي قرار مي‌دادند!


افراد در برابر نقد ناقدان چند دسته‌اند؛‌ برخي بردبارند و هيچ نقدي نمي‌تواند آنان را از جاي برکند. اينان معمولاً در شمار محققان موفق‌ و با تجربه‌اند. اين گونه افراد معمولا نقدها را با حوصله مي‌شنوند و بعد آهسته و شمرده شمرده يک يک نقدها را – اگر نابحق باشد- باطل مي‌کنند و وقاري ستودني از خود به نمايش مي‌گذارند. در مقابل، برخي مثل مرغ سربريده و اسپندِ بر آتش، بال بال مي‌زنند و بالا و پايين مي‌پرند. اينان معمولاً وسط حرف طرف مي‌پرند و شدت عصبانيت فرصت دفاع از خود را نيز از آن‌ها مي‌ستاند. ناقدان حرفه‌اي و بي‌تقوا اين‌گونه افراد را در نگاه اول مي‌شناسند و سعي مي‌کنند آن‌ها را عصباني کنند؛ عصباني شدن آنان همان و قافيه را باختن همان. اين حالت را در مناظره‌ها بسيار مي‌توان ديد.


در باره تماشاچي‌ها هم بايد به نکاتي توجه داد. غالب تماشاچي‌ها طرفدار نام و نشان و قيافه و پرستيژ و مقام و مانند اين‌ها هستند؛ از اين رو اگر کسي مي‌خواهد خود را در جلسه نقدي عرضه کند که ناقد داراي چنين شرايطي است، حتماً با خود شماري پامنبري ببرد که برايش هورا بکشند، وگرنه چه دفاع کند و چه دفاع نکند اجمالاً قافيه را باخته! من که به اين راحتي به چنين جلساتي رضايت نمي‌دهم و پيشنهاد نقد مکتوب را ارائه مي‌کنم؛ يعني او نقد کند و من هم مکتوب پاسخ دهم. البته راه حل‌هاي ديگري هم دارد که بماند!


ناقد از ديد بسياري از نقد شوندگان دشمن به شمار مي‌رود و اين يک واقعيت است. اگر جلسات نقد طرفيني است- يعني امروز اين ناقد است و فردا طرف مقابل- از آن‌جا که تقوا کم‌رنگ است و شيطان پررنگ، ناقد بايد خود را آماده عقده‌گشايي کند! اما در مجموع اگر ناقد برخي ظرايف را رعايت کند و به خدا توکل داشته باشد و نقد را با ظلم مخلوط نکند و براي انجام وظيفه اين کار را انجام دهد، شک نکند که عاقبت با او است، هرچند ممکن است در جلسه‌اي عقده‌گشايي نيز رخ دهد و ظلم نيز بر او روا داشته شود. اين را نيز عرض کنم که امر به معروف و نهي از منکر که از نقد بالاتر است (اگر نگوييم نقد نيز از اين باب است) شرايطي دارد که آگاهي کامل از مطلب براي ناقد و احتمال تأثير از جمله آن‌هاست، ناقد نيز مانند آمر به معروف و ناهي از منکر علمي بايد نقدش را آگاهانه و خيرخواهانه ارائه کند و البته در طرف مقابل يا شنوندگان و بينندگان و مخاطبان اثر او احتمال تأثير ببيند.


ناقد بايد آدم‌شناس باشد؛ برخي نويسندگان حقيقتا متواضع‌اند، برخي در ظاهر متواضع‌اند ولي در باطن شعله‌هاي تکبر از سر و کولشان بلند است (اين گونه افراد معمولاً گهگاه خود را لو مي‌دهند و اگر کسي کمي‌دقت به خرج دهد و يا به شيوه‌اي که نمي‌خواهم بيان کنم، آن‌ها را بيازمايد، به آساني به واقعيت دروني آن‌ها پي مي‌برد. البته اهل بصيرت به اين چيزها نياز ندارند و با يک نگاه ضميرشان را روي دايره مي‌ريزند!)، نقد اين دو گروه يکسان نيست. برخي نويسندگان در شرايطي هستند که نقد بيش از ارائه فايده به آنان صدمه مي‌زند، برخي در نقد تعصبشان مي‌جنبد و ديگر نمي‌توانند از خر شيطان پياده شوند، برخي را بايد حتماً با قدرت و حمله حيدري به راه آورد و برخي را پنهاني و با نامه مکتوب، و خلاصه سردمزاج را با گرم‌مزاج تفاوت فاحش است و يکي را نوش‌دارو به کار آيد و ديگري را تيغ هندي! يعني نقد را به برخي بايد در قالب عسل و گل داد و برخي را به قول فردوسي: بدين تيغ هندي ببرم سرت بگريد به تو جوشن و مغفرت!  اما در مجموع نقدي بهتر است و کارگر که بيشترين فايده را داشته باشد و کم‌ترين آسيب که البته آن کم‌ترين آسيب بايد در حيطه حرام و گناه نباشد. توضيح بيشتر ان شاء الله در پست‌هاي بعد.


 




در اين پست مي‌خواهم خوانندگان وبلاگ را به تحفه‌اي بسيار ارزشمند ميهمان کنم و آن روايتي بسيار نوراني از امام صادق ع است که دنيايي معنا و پيام دارد، تا که  در گوش گيرد و عمل کند:




[15137] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ شِهَابِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَدْ عَرَفْتَ حَالِي وَ سَعَةَ يَدِي وَ تَوْسِيعِي عَلَى إِخْوَانِي فَأَصْحَبُ النَّفَرَ مِنْهُمْ فِي طَرِيقِ مَكَّةَ فَأُوَسِّعُ عَلَيْهِمْ، قَالَ: لَا تَفْعَلْ يَا شِهَابُ إِنْ بَسَطْتَ وَ بَسَطُوا أَجْحَفْتَ بِهِمْ وَ إِنْ هُمْ أَمْسَكُوا أَذْلَلْتَهُمْ فَاصْحَبْ نُظَرَاءَكَ اصْحَبْ نُظَرَاءَكَ  (وسائل‏ الشيعة، ج 11، ص  414)


 وَ رَوَاهُ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ مِثْلَهُ


سند روايت صحيح است و معتبر و راوي- شهاب‌بن عبدربه- از بزرگان شيعه است. مي‌گويد با چند نفر از دوستانم به طرف مکه راه افتاديم. چون وضع مالي‌ام خوب است، در مسير براي دوستانم خرج مي‌کردم و براي آن‌ها دست به جيب مي‌شدم. (البته نمي‌دانم چرا شهاب اين‌ها را به حضرت عرض کرده، شايد فکر مي‌کرده کار خوبي کرده و خواسته گزارشي بدهد، يا احساس بدي پيدا کرده و خواسته براي کارش از حضرت امضا بگيرد و يا مطلب ديگري بوده، خدا مي‌داند.) حضرت فرمود: شهاب، اين‌ کار را نکن! اگر تو [به تعبير من] ولخرجي کردي و آن‌ها هم مجبور شدند دست به جيب شوند [تا در برابر تو شرمنده نشوند و کم نياورند]، نسبت به آن‌ها اجحاف و ستم کرده‌اي [چون ممکن است طرف نخواهد خرج کند و يا از نظر مالي در تنگنا باشد و بخواهد سفر کم‌خرجي داشته باشد] و اگر دست به جيب نشوند و پا به پاي تو نيايند، آن‌ها را خوار کرده‌اي! شهاب با هم‌تيپ‌هاي خودت همراه شو! با هم‌رديف‌هاي خودت همراه شو!


توضيح:


اين روايت به خوبي گوياي حرمت شأن مؤمن است. در روايتي آمده: «والله ، إن المؤمن لأعظم حقا من الکعبة؛ قسم به خدا ، حق مؤمن از کعبه بزرگتر است.» (بحار الأنوار ج 68 ص 64) مؤمن در سختي باشد بهتر است از اين‌که شأنش پايين بيايد. البته انسان مي‌تواند به واسطه و به شکل‌هاي مختلف کمک کند که شأن مؤمن پايين نيايد. مثلاً اگر کسي محتاج کمک است مي‌تواند پولي به صندوقي بدهد و به طرف بگويد من واسطه مي‌شوم وام طولاني مدت بگيري و يا پولش را به بزرگي از فاميل يا غير آن‌ها بدهد و به او بگويد از طرف شما وکيل باشم که به کسي بدهم و براي حفظ آبرو نه اسم او را به شما مي‌گويم و نه مي‌خواهم خودم مستقيماً بدهم، فقط خواستم در جريان باشيد و راه‌هاي ديگر. بايد باور داشته باشيم که خدا از همه چيز آگاه است و هيچ چيز از او پنهان نيست: « فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ؛  پس هركس به‏اندازه سنگينى ذرّه‏اى خوبى كند در آن‏روز آنرا مى‏بيند».


تبصره:


اگر گروهي از همان اول قرار گذاشتند که شخصي از بين آن‌ها خرجشان را بدهد و خلاصه به آن راضي بودند، در اين صورت، اشکالي بر آن شخص نيست. به اين مطلب در روايت ذيل اشاره شده هرچند سند روايت ذيل به قوت سند روايت بالا نيست:


[ 15140] وَ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْقَوْمِ يَصْطَحِبُونَ فِيهِمُ الْمُوسِرُ- وَ غَيْرُهُ فَيُنْفِقُ عَلَيْهِمُ الْمُوسِرُ قَالَ- إِنْ طَابَتْ بِذَلِكَ أَنْفُسُهُمْ فَلَا بَأْسَ بِهِ- قُلْتُ فَإِنْ لَمْ تَطِبْ بِذَلِكَ أَنْفُسُهُمْ- قَالَ يَصْبِرُ (أو يصير) مَعَهُمْ يَأْكُلُ مِنَ الْخُبْزِ- وَ يَدَعُ أَنْ يُسْتَثْنَى مِنْ ذَلِكَ الْهِرَابِ.


 


 




امسال روزهاي آخر صفر توفيق حضور در کربلا و نجف نصيب حقير شد و نائب اياره مراجعه کنندگان به اين وبلاگ بودم و همه را به ويژه کساني که در انتشار برخي پست‌ها تلاش مي‌کنند، شريک اين زيارت کردم. نکته‌اي که باعث شد اين پست را بگذارم، اين است که متأسفانه همانند روز اربعين توقير و احترامي که شايسته روز رحلت پيامبر اکرم ص است و لازم است مطابق سنت قديم همان مناطق مغازه‌ها تعطيل شوند و مجالس عزاداري پرشور برگزار شود، صورت نگرفت و مع الاسف شاهد بودم روز رحلت پيامبر ص در کربلا در چند قدمي حرم مطهر مغازه‌ها جز معدودي به کار عادي خود مشغول بودند هرچند برخي از آن‌ها چراغ‌هاي مغازه‌ها را خاموش کرده‌ بودند که البته زياد نبودند. در مقابل مجلس موعظه و مرثيه‌خواني درون حرم آنچنان که بايد با جمعيت درخور برگزار نشد و جمعيت متوسطي در آن حضور داشتند و در هر صورت تلقي من اين بود که آنچنان که مي‌بايست حق مطلب ادا نشد؛ جالب اين که همزمان دهه محسنيه نيز تبليغ مي‌شد. البته مسئله سياه پوشيدن در کربلا و نجف جدي‌ است. در هر صورت به نظر مي‌رسد لازم است اين وضعيت آسيب‌شناسي شود و شايد يکي از عوامل آسيب- غير از دور افتادن از معارف اهل بيت ع که پيش‌تر مفصل در باره آن سخن گفته‌ايم- افراطي‌گري باشد. اگر همه خانه‌ها دوبر باشند، ديگر امتيازي براي خانه دوبر شخصي شما وجود ندارد؛ اگر قرار باشد مردم دو ماه محرم و صفر و دهه محسنيه و دهه اول تا سوم فاطميه و دهه باقريه و دهه . برگزار کنند، آن‌گاه نمي‌توان انتظار داشت که به برخي رسومات نيکوي گذشتگان که بزرگداشت شعائر است، پايبند باشند. در هر صورت، به نظر مي‌رسد مسئله افراط و تفريط در عزاداري از جوانب گوناگون شايسته بررسي است و لازم است مسئولان مربوط و بزرگاني که در اين حوزه تأثير گذارند، پيش از اين‌که وقت کامل بگذرد و ديگر نتوان کاري کرد، با برگزاري همايش‌هاي و نشست‌هاي علمي و جز اين‌ها به راه‌کارهاي مناسب رسيده و اقدامي صورت دهند که فرهنگ ديني جامعه اسلامي- شيعي بيش از اين آسيب نبيند.


 


بازخواني مباني تفسير قرآن


محمدرضا صفوي


پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي (مرکز فرهنگ و معارف قرآن)


بخش اول: مفاهيم 


بخش دوم: مبادي تفسير قرآن 


مبادي از نظر مؤلف قضايايي است که اثبات و نفي آن‌ها در اقدام يا عدم اقدام به تفسير اثر گذار است.


فصل اول: تفسير پذيري قرآن


فصل دوم: امکان و جواز تفسير


فصل سوم: حجيت ظواهر قرآن


برخي هرسه مورد را جزو مباني (مباني بعيده) و نه مبادي به شمار آورده‌اند که به تفاوت تعريف باز مي‌گردد.


بخش سوم: مباني تفسير


فصل اول: ادبيات عرب


در اين‌که ادبيات عرب از مباني تفسير به شمار مي‌رود، هيچ شکي نيست ليکن در اختلافات نحوي نيز مؤلف مي‌تواند و يا بايد مبنايي اختيار کند؛ براي مثال، آيا تأکيدهاي فراوان بار مفهومي دارد و يا صرفا زباني است؟ اين مسئله مي‌تواند به اختيار يک مبنا بينجامد. بنابراين، کليت ادبيات عرب جزو مباني تفسير است, ليکن خود ادبيات نيز مباني زير مجموعه‌اي دارد که مفسير لازم است در باره آن‌ها اتخاد مبنا داشته باشد.


فصل دوم: اصول محاوره


            1. اسباب نزول


اسباب نزول در اصل کلي «فضاي نزول» قرار دارد. فضاي نزول و در مورد روايات فضاي صدور جزو اصول محاوره است که در همه زبان‌ها و فرهنگ‌ها و ملت‌ها از گذشته تا کنون بر قرار بوده است. فضاي نزول شامل اسباب نزول، مکان و زمان نزول و شرايط حاکم بر آن‌ دو, ويژگي‌هاي متکلم و مخاطب و حتي احوال شاهدان و مستمعان گفتگو و مانند اين‌هاست.


            2. سنت و نقش آن در تفسير قرآن


به نظر مي‌رسد سنت جزو اصول محاوره نباشد, بلکه خود خداي متعال سنت را در مورد قرآن مفسر و حجت قرار داده است؛ بنابراين، جاي آن خارج از اصول عقلايي محاوره است و بايد ذيل عنوان کلي مباني و از جهتي ذيل عنوان قواعد و قرائن تفسيري به بحث گذاشته شود.


            3. نقش عقل در تفسير قرآن


احکام عقل بديهي و نيز عقل تحليلي در بين اصول ديگر محاوره را مي‌توان جزو اصول عقلايي محاوره بر شمار آورد, ليکن قواعد فلسفي عقلي که به صورت متعارف از دايره محاوره مردم بيرون است, به نظر خارج از اصول عقلايي محاوره است و بايد جزو قرائن تفسيري به بحث گذاشته شود و البته کليت آن مي‌تواند جزو مباني تفسيري به شمار آيد.‌


            4.ويژگي‌هاي متکلم, قرينه‌اي بر مراد او


            5. ويژگي‌هاي مخاطب, قرينه‌اي بر مراد متکلم


به نظر مي‌رسد اين دو جزو فضاي نزول باشد که در اين فرض نمي‌تواند قسيم و در کنار اسباب نزول قرار گيرد.


            6. نقش آيات در تفسير قرآن (قرآن در قرآن)


مردم در محاوره خود به سخنان گذشته خود و طرف مقابل توجه ضمني دارند؛ مثلاً‌ اگر کسي همواره از جرياني بدگويي مي‌کرده و في الحال در حال تمجيد از آن جريان است، گفته‌ها و موضع‌گيري‌هاي پيشيني گوينده در ذهن مخاطب ايجاد سؤال مي‌کند و حالت انکاري در ذهن او شکل مي‌دهد که نتيجه اعمال قرينه سخنان پيشيني او است؛ در مورد قرآن نيز چنين است و بنابراين, آيات مي‌توانند قرينه تفسير يکديگر به شمار آيند و از اين حيث جزو اصول عقلايي محاوره است.


تذکر1: بين قواعد و مباني مرز مشخص و تعريف‌شده و متفق‌عليهي وجود ندارد و از اين رو گاه قاعده‌اي جزو مباني است و گاه چنين نيست و از اين رو بايد قواعد را يک يک بررسي نمود.


تذکر 2: اين کتاب به لحاظ محتوا چالش‌هايي دارد که ارزياب کتاب و گروه علمي مربوط شايسته نديده‌اند مخاطب بدون توجه به آن چالش‌ها کتاب را بخواند؛ از اين رو آن‌ها را فهرست کرده و ناشر نظريات ارزياب را در قالب حدود 30 صفحه به کتاب پيوست و همزمان منتشر کرده است تا مخاطبان با ديد باز کتاب را بخوانند. ( صص 443- 471)


 


 



مباني تفسير قرآن (ويريش جديد)


سيدرضا مؤدب


چ اول, 1388


برگزيده کتاب سال حوزه علميه قم


فهرست


فصل 1: تعاريف


مباني (= اصول), تفسير, تأويل, قواعد, منابع (= مصادر – مآخذ), روش‌ها (= مناهج و مذاهب), گرايش‌ها (=تجاهات - الوان)


[متأسفانه تعريف‌هاي مباني و قواعد در اين کتاب که مورد بحث ماست، از دقت لازم برخوردار نيست و نمي‌تواند کمکي به خواننده ارائه کند.]


فصل 2: انواع و اقسام مباني


مباني کلامي, مباني روشي, مباني گرايشي, مباني صدوري, مباني دلالي


فصل 3 - 12: اهم مباني:


1. قدسي بودن قرآن


          1/1. الهي بودن قرآن


                    [ وحياني بودن الفاظ جزو مبادي است نه مباني؛ زيرا بدون در نظر گرفتن آن اساساً وارد تفسير نمي‌شويم و وجود آن در خود تفسير دخالتي ندارد؛ يعني چنين نيست که اگر ما قرآن را الهي بدانيم يک نوع تفسير مي‌کنيم و اگر الهي ندانيم به گونه‌اي ديگر تفسير مي‌کنيم.]


          1/2. سلامت نص


                   [ سلامت و تحريف‌ناپذيري نيز جزو مباني نيست بلکه جزو مبادي است؛ زيرا تأثيري در تفسير ندارد بلکه به آن اعتبار مي‌دهد و يا از اعتبار مي‌اندازد.]


          1/3. حکيمانه بودن نص


                    [ به زبان قرآن باز مي‌گردد و ذيل آن است نه در عرض آن.]


2. نص و قرائت واحد قرآن


          [اگر صرفاً در اين حد است که بدانيم يکي از قرائت‌ها حق است و مابقي باطل – چنان که روايات شيعي معتبر بر آن دلالت دارد - کمکي به تفسير نمي‌کند جز اين که تفسير يقيني بر اساس قرائت‌هاي مختلف را به تفسيرهاي احتمالي تنزل مي‌دهد!  و اين مقدار را نمي‌توان مبناي تفسير ناميد يا حداقل در حد ديگر مباني نيست و نقشي در خود تفسير ندارد؛ اما اگر کسي - به مانند نگارنده اين سطور (جواهري)-  بر اين باور باشد که نمي‌توان به هفت قرائت اعتماد کرد مگر با شرايطي خاص, آن‌گاه مي‌توان آن را در قالب يک مبنا ارائه کرد. گفتني است نگارنده بر اين باور است که در حوزه قرائات ادعاهاي پوچ زيادي وجود دارد که واقعيتي وراي آن‌ها نيست؛ براي مثال، به لحاظ تاريخي – بر خلاف ادعاي مشاهير- به هيچ وجه نمي‌توان پذيرفت که در سوره حمد قرائت ملک مانند قرائت موجود در مصحف يعني مالک، مشهور باشد و قس علي‌هذا ]


3. امکان و جواز تفسير


          [امکان و جواز تفسير نيز جزو مباني نيست؛ زيرا تأثيري در خود تفسير برجاي نمي‌گذارد بلکه با وجود و عدم آن سر و کار دارد و مثلاً‌ اگر کسي معتقد به عدم جواز تفسير باشد و با اين حال به تفسير اقدام کند و بعدها به جواز آن معتقد گردد، در تفسير او که پيش‌ از تغيير رأي انجام داده تغييري رخ نمي‌دهد؛ بنابراين بايد آن‌ دو را جزو مبادي قلمداد کرد.]


4. حجبت ظواهر قرآن


5. نياز مخاطبان قرآن به تفسير و بررسي علل آن


          [اين بند جزو مسائل تفسيري است نه مباني؛ زيرا قائل بودن به آن يا نبودن تأثيري در تفسير بر جاي نمي‌گذارد.]         


6. ساختار چند معنايي قرآن


          [اين بند نيز به زبان قرآن مربوط است و همان توضيحاتي که در نص و قرائت واحد قرآن بيان شد، به نوعي در اين بحث هم مطرح مي‌شود.]


7. زبان قرآن


8. منابع تفسير


          [در خصوص احتساب منابع تفسير جزو مباني سخن است. منابعي مثل روايات، عقل، سخن صحابي، و جز اين‌ها به نوعي به تبيين اصول عقلايي محاوره که زيرمجموعه زبان قرآن است و مسائل مربوط به حجيت و مسائل تفسير باز مي‌گردد. اگر ما مباني را به گونه‌اي تعريف کنيم که حتي شامل مسائل يک علم شود، پرشمار خواهد شد و اتفاق بر مباني يکسان حتي براي دو مفسر امکان‌پذير نخواهد بود!]


9. انسجام و پيوستگي آيات


          [همان عرايضي در در خصوص قرائت و منابع بيان شد، به نوعي در خصوص انسجام و پيوستگي نيز جاري است. اگر قرار باشد مباني را تا اين حد گسترده تعريف کنيم به گونه‌اي که شامل بسياري از قواعد روشي نيز باشد، خود را گرفتار تنگناهاي ديگري خواهيم کرد. در خصوص انسجام و پيوستگي اختلاف نظر وجود دارد و رفتار مفسر بر اساس نتايجي است که در برابر مسائل روشي تفسير اتخاذ مي‌کند و ابزار او را تشکيل مي‌دهد. ممکن است مفسري صرف چينش آيات در يک سوره را موجب ايجاد سياق قلمداد کند و در برابر مفسري چنين برداشتي را ناصواب بخواند، با اين وصف هر مفسري يک سري مباني براي خود دارد و هيچ‌گاه دو مفسر در تمام تفسير بر مباني مشترک توافق نخواهند کرد، در حالي که بسياري از اين مباني به اصول عقلائي محاوره و احتساب روش عقلا باز مي‌گردد. اين گونه تعامل‌ نشان‌دهنده ابهام در تعريف مباني و قواعد و مبادي و مانند اين‌هاست!]


10. جامعيت قرآن


          [جامعيت قرآن نيز به شرح ايضاً! اگر کسي قرآن را جامع حداکثري يا اعتدالي بداند يا نداند چه تأثيري در تفسير او برجاي مي‌گذارد؟ نهايتاً جلو تلاش مفسر براي فهم بيشتر را سد مي‌کند يا بر تلاش او مي‌افزايد! به نظر مي‌رسد مي‌توان قاطعانه مسئله جامعيت قرآن را از مباني تفسير اخراج کرد!]



مدت‌ها پيش توفيق شد چهار واحد تحريف‌ناپذيري قرآن را در دانشکده علوم قرآن وابسته به دانشگاه معارف قرآن تدريس کنم. براي تدريس ناگزير منابع موجود را بررسي کردم و به متني که بتوانم آن را متن درسي قرار دهم - به دلائلي که ان شاء الله در پست‌هاي مستقلي توضيح خواهم داد - راضي نشدم؛ از اين رو متني را با استفاده از منابع موجود آماده کرده و در اختيار دانشجويان قرار دادم. چندي پيش به مناسبت همايش ملي ديدگاه‌هاي علوم قرآني آيت الله فاضل لنکراني- رحمة الله عليه- مقاله‌اي با عنوان «برهان تاريخي بر تحريف‌ناپذيري قرآن کريم» ارائه کردم که گويا در مجموعه مقالاتشان منتشر شده و يا در آستانه انتشار است. چندي بعد به مناسبتي متن مقاله را به عربي ترجمه کردم که با هماهنگي با مسئول محترم همايش ياد شده، عربي آن را در اين پست مي‌گذارم. ان شاء الله متن فارسي آن را نيز در قالب کتاب عرضه خواهم کرد. از آن‌جا که کتاب و مقاله فارسي هنوز منتشر نشده، به لحاظ مسائل و ملاحظات حقوقي استفاده از مقاله تنها با ذکر منبع و نام نويسنده مجاز خواهد بود. 




بسم الله الرحمن الرحيم


البرهان التاريخي علي صيانة القرآن من التحريف


السيدمحمدحسن الجواهري[1]
تمهيد: مسألة تحريف القرآن من المسائل المهمة التي يتمسک بها المعاندون لما ورد في بعض منابع الحديث و التاريخ علي أنه وقع تحريف في القرآن و في مواجهة‌ هذه الروايات و الاخبار استدلوا العلماء بالآيات اولاً و بالروايات بالمناقشه في اسناد بعضها و النظر في ضعفها من جهة الدراية او بکليهما ثانياً،‌ و علي صعيد هذا الطريق جهدوا في ابطالها و تثبيت صيانة القرآن، لکن الذي ما اَخَذ حقَّه و ما اُعطي ما يَليق به في هذا المجال هو دراسة اکذوبة التحريف من جهة التحليل التاريخي و تقييمه الذي نسميه «البرهان التاريخي». و بملاحظة أن القرآن نص تاريخي و هذه الاکذوبة ايضاً ذاتها تاريخية، نستفيد أنه هو الدليل الاصلي الجدير الذي لايتطرق اليه بعض التقييدات و التحديدات التي يضيق مدي تأثيره و وسعة‌ نطاقه. کتقييد الاستدلال بالآيات بمن يؤمن بها خاصة و لايفيد أهل الکتاب کالنصاري و اليهود، أو تقييد و تحديد المخاطب في الاستدلال بروايات العرض علي القرآن بالشيعة‌ خاصة. مضافاً إلي أنّ هذا البرهان من وصفه يرفع نطاق و يذيل مجال هذه الاکذوبه من اصلها و لايعطيها مجال للتنويه ابدا.  
المفردات الاساسية: صيانة القرآن من التحريف،‌ التحريف، جمع القرآن، نزول القرآن


مقدمه
المواجهة الرئيسية باکذوبة تحريف القرآن و الروايات و الاخبار الدالة عليها بهدف الابطال و المناقشة و تثبيت صيانة القرآن، محدودة و مضيقة بجهتين: الجهة الاولي دراسة الاسناد و الروايات و هي التي تمسک بها العلماء اکثرياً إلا شذ و ندر ممن اشار الي الجهة الثانية بشکل ضئيل. و في هذا الطريق درسوا الباحثين اسناد الاخبار و الروايات و تأملوا في مفاهيمها و مشاکلها و اثبتوا عدم الوفاء بما الدعت و الستهدفت.
و أما الجهة‌ الثانية لدراسة‌ هذه الاکذوبة و اخبارها و رواياتها- التي هي المواجهة الرئيسية الشاملة لشتي جهات الاکذوبة و ساحاتها حقيقتاً- هي دراسة تاريخية تحليلية بهدف اثبات عدم مجال ظهور هذه الاکذوبة اصلاً و هي التي نسميها «البرهان التاريخي علي صيانة القرآن من التحريف».
و علي هذا نتوقع أنّ دراسة‌ تاريخ تدوين القرآن و کيفيته‌ و تاريخ نزوله بملاحظة الجوّ الحاکم عليه تاريخياً دراسة قويمة دقيقة لايعطينا إلاّ أنّ اکذوبة التحريف لامجال لها أصلاً للتحقق الخارجي الحقيقي، و اصطياد هذه النتيجة يمنا دراسة بعض المقدمات و المسائل حول البحث و هي:


ضرورة دراسة تنقيدية للاخبار التاريخية حول التحريف خارجياً و داخلياً


ر.ک: http://javahery.blogfa.com/




فصل الخطاب مسئله جمع قرآن




«داستان ختم قرآن»
يکي از اختلاف‌هاي مهم و تأثير گذار در چند مسئله مهم علوم قرآن، جمع قرآن در زمان پيامبر ? يا پس از رحلت آن حضرت است. در باره معناي جمع قرآن در برهان تاريخي و يا ترجمه آن در مقاله « البرهان التاريخي علي صيانة القرآن من التحريف» سخن گفته‌ايم. در چند پست در نقد نظريه تفسير بر پايه ترتيب نزول نيز در باره آن سخن گفته‌ايم، ليکن در اين‌جا به ختم قرآن استدلال مي‌شود که مي‌تواند فصل الخطاب مسئله باشد و از ديد شيخ صدوق (ره) راهي براي رسيدن به اين حقيقت است که قرآن در زمان پيامبر صص جمع شده است (در زمان آن حضرت ترتيب آيات و سور معلوم بوده و پس از رحلت آن‌حضرت نهايتاً سور مکتوب بر نوشت‌افزارها بين دو جلد قرار گرفته است ).


بر اساس آنچه در اسباب و شأن نزول سوره‌ها در اخبار و گزاره‌هاي تاريخي نقل شده، بيشتر سوره‌هاي قرآن تا حدود سال هفتم بعد از هجرت نازل شده بود. چند سوره و برخي آيات نيز در دو سه سال آخر عمر شريف پيامبر? نازل شد. بر اين اساس، در چند سال آخر عمر شريف پيامبر? غالب سوره‌هاي قرآن نازل شده بوده‌اند. حال با توجه به اين که ختم قرآن يکي از کارهاي اساسي پيامبر? و مسلمانان بوده و بر اساس برخي اسناد، بسياري در هر هفته يک‌بار کل قرآن را تلاوت مي‌کردند  و نيز با توجه به وجود حفاظ بسيار- که در ادامه در باره آن‌ها سخن خواهيم گفت و غالب آن‌ها يکي از اصلي‌ترين کارهاي روزمره‌شان تلاوت قرآن بوده- نمي‌توان تصور کرد که اين حجم بالاي ختم قرآن که بالغ بر ده‌ها بلکه صدها هزار بار در مدينه است، بدون هيچ‌گونه نظمي رخ داده باشد!  مي‌توان تصور کرد بسياري از ملازمان، علاقه‌مندان و صحابه پيامبر? در بسياري از ايام سال به ويژه ماه‌هاي حرام و بالاخص ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، و نيز فصل زمستان که معمولا در جامعه متکي به اقتصاد کشاورزي و دامداري فعاليت‌هاي اقتصادي با خمودي روبه‌ رو مي‌شود - اگر نگوييم همه سال به ويژه در مورد شماري از اصحاب مانند اصحاب صفّه که جز ملازمت با پيامبر? کار مهم ديگري براي خود تعريف نمي‌کردند- در مسجد پيامبر? گرد مي‌آمدند و اراده ختم قرآن داشتند. طبيعي است يکي از وظايف پيامبر? نيز آموزش قرائت و تفسير قرآن بوده است و جلسات ختم قرآن در محضر آن حضرت تشکيل مي‌شده است که به طور طبيعي فراواني نيز داشته است، به ويژه سال‌هاي آخر عمر شريف ايشان که مشرکان فوج فوج مسلمان مي‌شدند (يدخلون في دين الله افواجا) و به طور طبيعي بسياري از آن‌ها علاقه‌مند بودند در جلسات ختم قرآن شرکت کنند، با اين وصف آيا مي‌توان پذيرفت پيامبر تقوا و نظم که آثار نظم در ساده‌ترين امور زندگي ايشان تجلي داشته، هر بار به شکل جديدي قرآن را ختم کرده باشد؟! آيا مي‌توان پذيرفت که اهل بيت پيامبر?- صرف‌نظر از همسران او- يعني خود پيامبر  و حضرت علي و حضرت فاطمه زهرا و حسنين? که در مجموع در همان سال آخر عمر شريف پيامبر? و بلکه ماه‌هاي آخر حداقل صدها بار قرآن را ختم کرده‌اند، هيچ نظمي براي ختم خود قرار نداده و در اين خصوص با هم هماهنگ نباشند، حتي اگر کاملاً ذوقي و بدون هيچ حکمتي باشد؟ و باز آيا مي‌توان تصور کرد صحابه‌اي که تلاش مي‌کردند گام‌هاي خود را جاي گام‌هاي پيامبر? قرار دهند و حتي- چنان که در جريان فتح مکه در تاريخ ثبت شده- براي ربودن قطرات وضوي پيامبر? که به سوي زمين رها مي‌شد، براي تبرک، بر هم سبقت مي‌گرفتند، به ترتيب پيامبر? توجه نکنند و ترتيبي مخالف پيامبر? برگزينند؟! 
براستي چگونه مي‌توان پذيرفت پيامبر با در اختيار داشتن سال‌هاي سال فرصت اين قدر به خود زحمت ندهد که براي سوره‌هاي قرآن – بزرگ‌ترين معجزه الهي و ثقل اکبر - ترتيب اختيار کند و آن را رها کند تا ديگران پس از رحلت ايشان به داد آن برسند و به آن سر و سامان بدهند!  
به نظر مي‌رسد کساني که ترتيب يافتن جمع سوره‌هاي قرآن در زمان پيامبر? (و نه جمع آن از نوشت‌افزارهاي گوناگون در بين يک جلد به شکل کتاب) را انکار مي‌کنند، به حداقل دريافت از زندگي پيامبر? دست نيافته و يا از توجه به آن غافل شده‌ و امري بديهي را انکار کرده‌اند. 
با اين وصف، زمينه تحريف در قرآن از اساس برداشته مي‌شود؛ زيرا بسياري از روايات تحريف بر اين فرض نادرست استوارند که قرآن در زمان پيامبر?  جمع و ترتيب نيافته باشد.
تذکر1: ترتيب يافتن سور قرآن در زمان پيامبر? بدين معنا نبوده که رعايت ترتيب واجب است و کسي نتواند خلاف آن را انتخاب کند؛ مثلا بعد از سوره بقره سوره لقمان را بخواند، ليکن سخن در ختم قرآن و نظم شاخص براي آن است.
تذکر2: در اخبار آمده که جبرئيل هرساله يک‌بار و سال آخر عمر پيامبر? دو بار قرآن را بر او عرضه کرد،  سؤال اين است که بر اساس ظاهر روايت، آيا جبرئيل هربار که قرآن را عرضه مي‌کرد،‌ با ترتيبي متفاوت عرضه مي‌کرد يا در راستاي همان ترتيب سابق بوده است؟‌ پاسخ بدون نياز به منابع روايي روشن است! وقتي نظم بهتر از بي‌نظمي است و در بي‌نظمي هيچ حکمتي وجود ندارد- که اگر وجود مي‌داشت،‌ به دليل غير عادي بودن آن نصّي دال بر آن به دست ما مي‌رسيد- چرا جبرئيل که پيام‌آور وحي و برگزيده فرشتگان است و در مرتبه بالاتر، خود خداي متعال از روش غير معمول بي‌نظمي استفاده کنند؟!
تذکر3: اگر کسي ختم قرآن را دليل قاطع بر معلوم بودن ترتيب سور در زمان پيامبر?- که آثار بسياري بر جاي مي‌گذارد- نداند، لاجرم مي‌بايد به پيامدهاي ناخوشايندي گردن نهد:
الف) اگر پيامبر? به سور قرآن نظم نداده با توجه به اين که اولاً: هم زمان کافي در اختيار داشته و هم مي‌توانسته نظم دهد و ثانياً: بر اين باوريم که او از بين چند گزينه بهترين آن‌ها را اختيار مي‌کرده و انجام مي‌داده، در مي‌يابيم که به طور خاص بي‌نظمي از نظم در ترتيب سور بهتر است؛ از اين رو 
اولاً: با توجه به اين‌که پيامبر? به نظم اهميت فوق العاده مي‌داده و سنت او و اهل بيت? مطابق با دريافت و رفتار عقلا و سنت حاکم بر جهان رعايت حداکثري نظم بوده، و ثانياً: بر اساس حکمت و درايت جهت دفع اتهام به بي‌نظمي، لازم بوده وجه حکمت‌ داشتن بي‌نظمي در ختم سور قرآن را هرچند به طور اجمال براي مردم توضيح دهد و در اين فرض، پس از او اهل بيت? مي‌بايست دست‌کم به اين مسئله بپردازند و همچنان بي‌نظمي را ادامه دهند!! و البته هيچ‌يک از اين فرض‌ها رخ نداده است. 
ب) تبعيت حضرت علي? از پيامبر? که در دعاي ندبه با عبارت « ٍيَحْذُو حَذْوَ الرَّسُول؛ پا جاي پاي رسول خدا? قرار مي‌داد‏» از آن ياد شده، مورد تشکيک جدي قرار مي‌گيرد؛ زيرا مي‌بايست يا از ختم پيامبر? جهت پيروي پرسش کند و يا پس از او به بي‌نظمي ادامه دهد و در باره آن دست‌کم سخن گويد!
ج) اهتمام برخي صحابه يعني ابوبکر يا عثمان به نظم قرآن و ختم هماهنگ آن بيش از پيامبر? بوده است؛ زيرا آن‌ها به بي‌نظمي ختم قرآن پايان دادند!! و چنان‌که مي‌دانيم احدي به چنين پيامدي گردن نمي‌گذارد و هيچ قرينه‌اي آن را تأييد نمي‌کند.
ممکن است گفته شود که اين نظم در توحيد مصاحف و با ارشاد حضرت علي? به وجود آمد که در پاسخ مي‌گوييم: اولاً:‌ چرا از سنت پيامبر? - بر فرض اختيار بي‌نظمي در ترتيب سور- دست برداشته و ثانياً: حضرت در زمان ابوبکر و عمر نيز حضور داشته و به چنين کاري دست نزده و حتي ارشادي در اين باره از او نقل نشده، بنابراين، بازگرداندن نظم بر فرض تحقق آن در توحيد مصاحف به حضرت علي? بي اساس است و تنها راه باور به وجود نظم در حيات پيامبر? است.
د) براي اثبات تحريف‌ناپذيري نمي‌توان به اهتمام پيامبر? به قرآن تمسک جست و گمان نمي‌رود کسي به چنين پيامدي راضي شود.
بنابراين، مسلم است که قرآن در ترتيب آيه‌هاي سور و نيز در ترتيب سور در زمان پيامبر? نظم کاملاً مشخصي داشته و از اين‌ رو بي‌پايگي بسياري از روايات تحريف که بر اساس دخالت صحابه در تدوين قرآن استوارند، آشکار مي‌شود.


تذکر4: بر جمع قرآن در زمان پيامبر قرائن و شواهد ديگري نيز وجود دارد که در مقاله ياد شده بيان شده است.


فرازي خلاصه شده از کتاب نگارنده با عنوان: نگرشي نو به تحريف‌ناپذيري قرآن، در حال نگارش





چند سؤال از اهل تسنن




يک. احمد در مسند خود آورده که ابوبکر بن قحافه گفته است: « أما واللَّهِ ما أنا بخيركم ولقد كنتُ لمقامى هذا كارِهاً ولوددتُ ‏فيكم من يكفيني، أفتظنّون إنّي أعملُ فيكُم بسنّة رسول اللَّه‏إذن لا اقوم بها، إنّ رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله كان يعصمُ بالوحى وكانَ معهُ‏مَلَك، وإن لي شيطاناً يعتريني، فاذا غضبتُ فاجتنبونى.؛ ترجمه: به خدا سوگند! من بهترين شما نيستم و همانا از مقامم كراهت دارم، دوست داشتم كسى از شما اين كار را بر عهده گيرد. آيا فکر‏ مى‏كنيد كه من طبق سنت رسول خدا- صلى الله عليه وآله- رفتار مى‏كنم؟! (خير) پس ‏انجام آن کار را بر عهده نمي گيرم. پيامبر خدا- صلى الله عليه وآله- به كمك وحى معصوم بود و فرشته‏اى همراه او بود و او را يارى مى‏كرد، ولى من شيطانى دارم كه‏ عارض من مى‏شود؛ بنابراين، اگر غضبناک شدم از من اجتناب كنيد. .» (مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 14، ح 81؛ تاريخ الخلقاء، ص 48-47)

سؤال1: با توجه به اين که قرآن مي فرمايد: «إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِينَ* وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ»


و:


«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ* إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ‏مُشْرِكُونَ»


سخن ابوبکر چگونه توجيه مي شود؟


سوال 2: اگر ابوبکر شرايطش را نداشته به چه حجتي عهده‌دار مقام شده و اگر شرايطش را داشته به چه حجتي استعفا کرده؟


سؤال 3: ما از کجا بدانيم که چه سخن و رفتاري از او شيطاني بوده و چه رفتار يا گفتاري مطابق سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله)؟


________________________________________


دو. بخاري از پيامبر اکرم- صلي الله عليه و آله-  نقل کرده است که فرمود:  « فاطمة بضعة مني، فمن أغضبها أغضبني» ترجمه: فاطمه پاره تن من است، پس هر کس او را آزار دهد، مرا آزار داده است.


متقي هندي نيز آورده است: «إن الله يغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها» (کنز العمال، ح34222 و 34223)


حاکم در المستدرک علي الصحيحين اين حديث صحيح (حاکم به صحيح بودن تصريح دارد و اساسا کل مستدرک از ديدگاه او همين طور است) را آورده است: «هر کس فاطمه را آزار دهد، خدا را آزار داده است» (المستدرک، ج 3، ص 154،  دار المعرفة)


سوال:‌ اگر اين احاديث را کنار هم بگذاريم به دست مي آيد: هر کس فاطمه را آزار دهد، خدا و پيامبر او را آزار داده  و غضب خدا و پيامبرش را به دست آورده است.


حال در صحيح بخاري مي‌خوانيم: «فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و با او سخن نگفت تا رحلت کرد.» (صحيح بخاري، ح 1265)


اين احاديث را چگونه بايد جمع بندي کنيم؟


اگر گفته شود:‌ فاطمه بي‌خود غضبناک شده، گوييم: پس به تصريح پيامبر، خدا و رسولش نيز بي خود غضبناک مي شوند، راه ديگر اين است که سخن صريح پيامبر اکرم – صلي الله عليه و آله- را تحريف معنوي کنيم!


________________________________________


سه. ابن حجر در شرح صحيح بخاري نقل کرده است: «فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و از او دوري جست تا آن که پس از شش روز از دنيا رفت. همسرش علي بر او نماز گزارد و ابوبکر را ز اين ماجرا آگاه نکرد» (فتح الباري، کتاب المغازي، باب خيبر، ج 7، ص 493، ح 4240؛ الفرائض، ج 12، ص 5، ح 6726)


سؤال: دخت گرامي پيامبر اکرم- صلي الله عليه و آله- به حکم روايت بخاري و ديگران که در شمار قبل (دوم) گذشت، بهترين ن جهان بود و طبعاً چنين زني معصوم يا تالي تلو معصوم است،‌ حال چنين زني چرا با ابوبکر بيعت نکرد؟ اگر واقعا خلافت ابوبکر مشروع بود، چرا دخت گرامي پيامبر اعظم- صلي الله عليه و آله- نسبت به وي خشمگين بود؟


پيامبر- صلي الله عليه و آله- فرمود: «من مات و لم يکن في عنقه بيعة امام فقد مات ميتة جاهليتة» (صحيح مسلم، ج 6، ص 22؛ سنن بيهقي، ج8، ص 156؛ و .) اکنون دو نکته قابل توجه است، بايد ببينيم کدام درست است:



  1. فاطمه زهرا –سلام الله عليها- با ابوبکر بيعت نکرد و بيعت امامي را بر گردن نداشت، در اين صورت- العياذ بالله- مرگ جاهلي داشته است!!

  2. کسي که خود را امام زمان معرفي مي کرد، امام واقعي نبود بلکه در جايگاه امام واقعي نشسته بود و فاطمه زهرا- سلام الله عليها- بيعت امام ديگري (علي (ع)) را بر گردن داشت.


کدام يک را بپذيريم؟


بخاري نقل مي کند که پيامبر- صلي الله عليه و آله- فرمود: «فاطمة سيدة نساء اهل الجنة» (صحيح بخاري، ج4، ص 25، باب مناقب قرابة رسول الله (ص)) نيز فرمود: «يا فاطمة! إن الله يغضب لغضبک و يرضي لرضاک» (صحيح بخاري، ج4، ص 210؛ مستدرک حاکم، ج3، ص 154) و احاديث مشابه که بسيار است.


اين مسئله را چگونه جمع بندي کنيم؟


________________________________________


چهار. در روايات بسيار زيادي از پيامبر اکرم (ص) آمده که:



  1. تعداد خلفا و امامان راستين و دست اندکاران اصلي و درجه اول بعد از وي منحصر به دوازده نفر است نه کم و نه زياد. (مانند: ي بعده اثني عشر خليفة بعدد نقباء بني اسرائيل (مسند احمد، 1/ 398؛ ي اثني عشر اميرا فقال: . کلهم من قريش (همان، 5/ 90؛ و .))

  2. تمام اين دوازده نفر از قريش اند و بر حسب روايات، اين عده فقط از بني هاشم و از خاندان رسالت خواهند بود، نه از تيرها و قبايل ديگر قريش. (مسند احمد، 5/ 90 )

  3. پيامبر اکرم- صلي الله عليه و آله- جانشينان و رهبران امت اسلامي پس از خود را به نقباء بني اسرائيل تشبيه کرده اند و اين که تعداد خلفاي آن حضرت با اصحاب حضرت موسي- عليه السلام- برابر است، و طبق فرموده قرآن (مائده، 12) نقباي بني اسرائيل دوازده نفر بوده است.


(روايات فوق را در منابع ذيل ببينيد: مسند احمد بن حنبل، 1/ 398 و 406؛ مسند بزار به نقل فتح الباري و مجمع اوائد و تاريخ الخلفاي سيوطي و غيره؛ معجم الکبير طبراني، 10/ 195، شماره 10310؛ مسند ابو يعلي، 8/  444، ح 5031؛ تلخيص المستدرک، ذهبي، 4/ 501؛ سير اعلام النبلاء، ذهبي، 1/ 411؛ کنز العمال، ح 14971؛ صحيح مسلم، 6/ 3،  المستدرک علي الصحيحين، نيشابوري، 3/ 617 و )


در باره اين احاديث بين سني و شيعه بحث هاي بسياري رخ داده که در کتب حديثي و کلامي آمده است، اينک سؤال ما اين است که:


سؤال1: اين دوازده نفر کيانند؟ اگر دوازده امام مورد قبول شيعه که در روايات بسياري به نام از پيامبر (ص) نام برده شده اند، نيستند، چه کساني هستند؟ طبيعتا نمي توان ابوبکر، عمر، عثمان و علي (عليه السلام) را ذکر کرد، زيرا از چهار نفر نکردند. خلفاي بني اميه هم نيستند، چون از دوازده نفر کردند. خلفاي عباسي نيز نيستند، زيرا آن ها هم از دوازده نفر عبود کردند، پس اين دوازده نفر کيانند؟


لطفا در پاسخ خود از معاويه که امام حسن- عليه السلام- را شهيد کرد، نام نبريد؛ همچنين از: يزيد سگ باز که امام حسين- عليه السلام- را به شهادت رساند،  مروان بن حکم و به تعبير پيامبر (ص) «وزغ بن وزغ» که قاتل ده ها هزار مرد و زن مسلمان بود (وي حجاج بن يوسف را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط کرد)، وليد که قرآن را هدف تير اندازي خود قرار داد و شعر کفر آميز گفت و مانند اين ها.


سؤال 2: با توجه به اين حديث که به فراواني در کتب اهل تسنن آمده «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية؛ هر کس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلي مرده است» (مانند: مسند احمد، 2/ 83 و 111و 154و 296 و 3/ 446و 4/ 96 ؛ تاريخ الکبري، بخاري، 4/ 54، شماره 1938و 6/ 445، شماره 2943 و . )


و با توجه به اين که خلفا و امامان بعد از پيامبر (ص) دوازده نفرند، امام اين زمان کيست؟


(شيعه معتقد است امام زمان، حضرت مهدي- عجل الله تعالي فرجه الشريف- از فرزندان حضرت علي و فاطمه – عليهما السلام- است که اينک زنده  و در پرده غيبت است. تفصيل اين مطلب طولاني است و در جاي خود بايد بازگو شود. البته اهل تسنن در بخشي از اين اعتقاد با شيعه همرأي اند.)




فايل کتاب «اخلاق در حکايات ديده‌هاي برزخي» ويرايش دوم ويژه فضاي مجازي تقديم مي‌شود،‌ مؤلف را  از دعاي خير محروم نسازيد.


http://s7.picofile.com/file/8391042726/%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82_%D8%AF%D8%B1_%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%A8%D8%B1%D8%B2%D8%AE%DB%8C_%D8%A7%D8%B3%D9%81%D9%86%D8%AF_98.pdf.html




مقاله نظريه اعجاز شبکه معارفي و تشريعي قرآن ، قبسات شماره 94, صفحه83-116


دورنمايي از نظريه و مقدمه ورود به مقاله


برشي از کتاب اعجاز علمي و تشريعي (هنوز منتشر نشده)


پيش از ورود به بحث لازم است دورنمايي از اعجاز تشريعي و نظريه اعجاز شبکه معارفي و تشريعي و ارتباط آن دو و مهندسي کلي بحث ارائه شود. اين چکيده از اين رو ضروري است که مقدمات و ريزه‌کاري‌هاي بسيار در مسير بحث و رويکردهاي مختلف در نظريات اعجاز تشريعي و نظريه مختار گاه مطلب را ديرياب مي‌کند و گاه موجب کژتابي مي‌شود؛ بنابراين از همان ابتدا اجمالي از آنچه مي‌خواهد اتفاق بيفتد و مهندسي بحث ارائه مي‌کنيم که در حکم نقشه راهي براي حرکت در مسير پژوهش خواهد بود.
نظريه مشهور اعجاز تشريعي که استاد معرفت و غالب کساني که پيش از او و پس از او از اعجاز تشريعي سخن گفته‌اند، به آن گرايش دارند، نگاه جزيره‌اي به معارف و تشريعات مختلف علمي موجود در قرآن است؛ يعني قرآن در حوزه اعتقادات، اخلاق، اقتصاد، سياست، حقوق و جز اين‌ها نوآوري‌هايي دارد که فرابشري است؛ البته معمولاً ادعا کرده‌اند که بشر تا ابد نمي‌تواند مانند نوآوري‌هاي قرآن ارائه کنند، ولي در ضمن استدلال پاي امّي بودن پيامبر? را وسط کشيده‌اند و به نوعي تناقض خودآگاه يا ناخودآگاه گرفتار شده‌اند. به نظر مي‌رسد نگراني از موفقيت در اثبات فرابشري بودن نوآوري‌هاي علمي قرآن در شاخه‌هاي مختلف علمي آن‌ها را ناگزير کرده نظريه خود را در پايين‌ترين سطح – يعني اعجاز تشريعي در زمان پيامبر? و با توجه به امّي بودن او - که مقبول و بدون نياز به تلاش زيادي است، ببندند، ليکن نگاه خود را با توجه به دريافت‌هايشان از قرآن به عالي‌ترين سطح دوخته‌اند.
گذشته از تناقض ياد شده که اگر نگوييم همه بسياري را در بر گرفته- چنان‌که اشاره شد- تبيين نوآوري‌هاي قرآن در شاخه‌هاي مختلف علمي نيازمند همکاري متخصصان رشته‌هاي مختلف علمي است. در حقيقت طرفداران نظريه اعجاز تشريعي الگويي ارائه کرده‌اند که نيازمند همکاري متخصصان رشته‌هاي مختلف براي اثبات نوآوري‌هاي قرآن در هر رشته علمي به طور مستقل در حد فرابشري است. البته مؤلفان معمولاً به فراخور تخصص و دانش خود و با بهره‌گيري از عقبه علمي موجود تبيين‌هايي در رشته‌هاي علمي ارائه کرده‌اند که قضاوت در باره آن‌ها به بررسي‌هاي مفصل نيازمند است.
نگارنده با مطالعه دستاورهاي گذشتگان در اين حوزه علمي، کوشيده الگوي ارائه شده را تکميل، تسهيل، تصحيح و به اثبات نزديک‌تر کند. از آن‌جا که داده‌هاي رشته‌هاي مختلف علمي نهفته در قرآن از سوي يک فرستنده عليم و حکيم است، بي‌ترديد داده‌هاي رشته‌هاي علمي گوناگون نهفته در قرآن نمي‌تواند در تعارض با هم باشد؛ به عبارت ديگر، به مقتضاي علم و حکمت خداي متعال داده‌هاي رشته‌هاي علمي قرآن با هم هماهنگ است؛ يعني نمي‌توان فرض کرد که مثلاً در حوزه اقتصاد قانوني وضع شود و در تعارض با آن در حوزه سياست قانون ديگري وضع گردد؛ زيرا اين روند با حکمت واضع اين دو قانون در تعارض است. عليم و حکيم مطلق همواره به همه جوانب توجه دارد و قوانين را هماهنگ وضع مي‌کند. مؤيد قرآني آن نيز آيه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيرا»  است که در باره آن به تفصيل سخن خواهيم گفت. 
از سوي ديگر، بي‌ترديد کارکردها و دستاوردهاي داده‌هاي هر رشته علمي در دامنه رشته‌هاي ديگر تأثيراتي برجاي مي‌گذارد و از آن‌ها تأثير نيز مي‌پذيرد؛ مثلاً کارکرد قانون منع ربا در اخلاق جامعه تأثير مي‌گذارد و همين‌طور داده‌ها و قوانين حوزه‌هاي سياست، اخلاق، و . در برنامه‌ها و فرآورده‌هاي حوزه اقتصاد اثر گذار است. براي مثال، حرمت و کرامت انسان مؤمن قانوني است از حوزه اخلاق که تأثير وسيعي در حوزه اقتصاد بر جاي مي‌گذارد و همين طور قوانين مختلف رشته‌هاي علمي بر يکديگر. اين تأثيرها و تأثّرهاي چند جانبه (به حسب تعداد رشته‌ها) شبکه‌اي را ايجاد مي‌کند؛ البته چنين شبکه‌اي به طور ناقص در قوانين بشري نيز قابل رديابي است و در اين بحثي نيست، ليکن شبکه قرآني چون شارع و واضع آن يک ذات حکيم و عليم است، به مقتضاي علم و حکمت او کامل و هماهنگ بوده و هم‌افزايي دارد و مانند شبکه برخاسته از دانش بشري ناقص و در ابعاد مختلف متناقض نيست. کامل بودن شبکه قرآني را در بحث جامعيت قرآن پيگيري خواهيم کرد و هم‌افزايي نتيجه حتمي و قطعي هماهنگي و تعامل شاخه‌هاي علمي است که اشاره شد.
در نتيجه، اثبات اصل وجود شبکه نوآوري قرآن نيست؛ زيرا فعاليت‌هاي بشري نيز شبکه‌اي عمل مي‌کند، ليکن کامل بودن، هماهنگ بودن و هم‌افزايي داشتن به پيوست جامعيت در کارکردها که در ادامه توضيح داده مي‌شود، نوآوري قرآن در حد فرابشري است و آنچه اين برتري را آشکار مي‌کند، بررسي و تعقيب ويژگي‌هاي شبکه قرآني و تعقيب و تبيين ناهماهنگي‌ها و تناقض‌هاي شبکه بشري و داده‌هاي ناپويا و زمان‌مند آن است. 
اما منظور از جامعيت در کارکردهاي شبکه اين است که کارکردهاي داده‌هاي رشته‌هاي علمي در شبکه قرآني آن‌چنان وسيع است که همه زواياي حيات بشري را در بر مي‌گيرد و به صورت کلان در مسير تعريف شده الهي قرار مي‌دهد. منظور از به صورت کلان اين است که کارکرد و فرايند تأثيرگذاري اين شبکه به نحوي است که تلاش‌هاي علمي بشري را به خدمت مي‌گيرد و مديريت مي‌کند. بررسي نقص‌هاي شبکه بشري از اين بُعد نيز به اثبات مدعا کمک مي‌کند. روشن است اگر ما اين شبکه را همانند نظريه‌پردازان ديگر در سطح ادناي آن يعني با ضميمه کردن امّي بودن آورنده آن طرح کنيم، بي‌ترديد فرابشري بودن قرآن را نتيجه مي‌گيريم، ليکن ادعاي ما همانند ديگران در عالي‌ترين سطح است تا آن‌جا که بتوانيم تحدي به اعجاز شبکه را به صورت جاودانه رقم بزنيم.
جمع‌بندي مطالب فوق اين مي‌شود که ما بي‌ترديد شبکه‌اي برخاسته از داده‌هاي علمي قرآني در اختيار داريم که کامل، هماهنگ، هم‌افزا و به لحاظ کارکرد همه‌جانبه است. البته جزئيات ديگري نيز وجود دارد که در تبيين نظريه ارائه خواهد شد. 
چند نکته ضروري ديگر
1. اثبات اعجاز شبکه معارفي و تشريعي نيازمند تحقق فرايند ذيل است و آنچه به عنوان نمونه در حوزه اقتصاد بيان مي‌شود، براي تبيين نحوه عملکرد شبکه و تعامل رشته‌هاي علمي در اين شبکه است. البته اثبات وجود شبکه و همه يا بيشتر ادعاهاي موجود در اين نظريه پيش از اثبات از طريق بررسي خود شبکه، از طريق قرآن و به روش کلامي قابل اثبات است که شرح اجمالي آن گذشت. 
2. فرايند پژوهش در چهارچوب اين الگو و تحت فرمان اين اتاق فکر به صورت ذيل است: 
اولاً: کارشناسان هر رشته علمي داده‌هاي قرآن در آن رشته را استخراج مي‌کنند.
ثانياً‌:‌ کارکرد داده‌هاي هررشته علمي قرآني مستقل از داده‌هاي رشته‌هاي ديگر بررسي و ابعاد تأثيرگذاري آن‌ها در زندگي بشر بررسي و تعقيب مي‌شود تا سطح تأثير‌گذاري مستقل آن‌ها تبيين شود.
ثالثاً:‌ داده‌هاي هررشته با تک‌تک داده‌هاي رشته‌هاي علمي ديگر مقايسه و کمال، هماهنگي، هم‌افزايي و تعاملات آن‌ها بررسي مي‌شود. 
رابعاً: سطح تأثيرگذاري و جامعيت و پويايي شبکه بررسي و گزارش مي‌شود.
پس از اين مراحل شبکه قرآني ترسيم شده و با شبکه ناقص و متناقض بشري قياس مي‌شود و آن‌گاه است که جلوه فرابشري آن براي هر مؤمن و ملحدي جلوه خواهد کرد. بررسي قوانين بشري در رشته‌هاي مختلف نشان مي‌دهد که بشر نه در گذشته، نه حال و به حسب روند و زيربناي فکري او، نه در آينده توفيق مي‌يابد چنين شبکه‌اي بر زندگي خود حاکم کند و دليل اصلي آن ناآگاهي او به نيازمندي‌ها و همه ابعاد زندگي خود از يک سو و تعدد واضعان و اهداف و مباني فکري مختلف آن‌ها از سوي ديگر است. 
3. چنان‌که بارها در دفترهاي مختلف بيان شده، اثبات اعجاز قرآن اولاً: با تحدي است و وجوه اعجاز نحوه ديگر و تلاش ديگري براي رسيدن به فرابشري بودن قرآن است؛ يعني اگر کسي مثلاً هيچ‌يک از وجوه اعجاز را خواه از روي ناآگاهي و عدم دريافت يا از روي عناد و ستيزه‌جويي نپذيرد، باکي نيست و به دليل تحدي و شکست معن يا نيامدن به ميدان مبارزه ناگزير است به معجزه بودن قرآن گردن نهد. 
ثانياً: مخاطبان وجوه اعجاز وماً کفّار نيستند؛ زيرا ممکن است کسي از طرق ديگر مانند اعجاز بياني به حقّانيت و اعجاز قرآن رسيده باشد و در اين فرض، درک اعجاز شبکه معارفي و تشريعي و وجوه ديگر مايه مزيد ايمان از يک سو و مزيد جلوه‌گري قرآن از ديگر سو است و البته در دامنه تحدّي تأثير ويژه خود را برجاي مي‌گذارد که کراراً در دفترهاي مختلف و به ويژه دفتر نخست (کتاب اعجاز و تحدي) به آن توجه شده است. 


 





تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

به وبلاگ برنامه نویسی خوش آمدید. وین طب باغ پیزدان صبح Brian banoo اتصالات پنوماتیک cdc مرکز آموزش فنی و حرفه ای دو منظوره شهید باهنر آبیک مشاوره تحصيلي